حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

من

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۲۴ ب.ظ

دست خودم نیست ... 

یهو .. یه وقت ... یه جا .. یه چیز کوچیک منو یاد خانواده فاطمه میندازه و ... 

و تمام افکار و حس های عجیب ، بد و متناقض سرازیر میشن توی سرم و قلبم  .. 

اون وقته که حتی حرف مشاور هم که گفت تو مقصر نبودی ، آرومم نمیکنه .. 

چون میدونم بودم .. خیلی هم بودم .. 

بحث یکی دو روز که نیست .. 

تمام این سالها .. من بطرز احمقانه ای وسط ماجرا بودم و آگاه نبودم .. 

ای کاش میتونستم بنویسم همشو که حداقل بخشی از ذهنم ساکت بشه .. 

باوجودیکه برجسته تریناشو برا روانشناس تعریف کردم و اون با حوصله گوش داد ، تحلیل کرد و راهکار داد و حقیقتا جاده رو برام هموار کرد ، اما بازم همین یهویی ها قشنگ منو پرت می‌کنه سرجای اول !! 

ینی مطمئنم این یکسال اخیر من به بدترین شکل ممکن تصور شدم .. 

برای همین نمیتونم خودمو ببخشم .. 

ای کاش هفت پشت غریبه بودم باهاشون ... ای کاش دیگه هیچوقت همو نمیدیدیم ..

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی