دوری
مادر همسر برگشته خونه خودش و خداروشکر حجم برنامه های آخر هفته کمتر شد ..
انگار که یه فشار بزرگ از روی سرم برداشته شد ..
نمیدونم ..
شاید خاصیت سن و سال باشه .. یا سختی های زندگی ... و یا داغ هایی که دیدم ..
و یا همه اینها در کنار هم ...
هرچی هست روح و روانم کشش تحمل ناراحتی زیاد رو نداره..
اخبار و اتفاقات بد ، واقعا از یه جایی به بعد آدمو نابود میکنه ..
اینکه سر راهت قرار بگیره و خواسته و ناخواسته درگیرشون بشی ، اجتناب ناپذیره ..
ولی اینکه بمونی توش و درد بکشی به اختیار و انتخاب خودته ..
شاید یکی ناراحت بشه ، اما بتونه زندگیشو هم مدیریت کنه ..
ولی من نمیتونم ..
درگیر میشم .. اذیت میشم ..
زندگیم هم تحت تأثیر قرار میگیره ..
کلافگی شدید ... تمایل به تنهایی .. بی حوصلگی ...
خب .. اینا واسه یه مادر و همسر خوب نیست واقعا ..
حتی اگه خانواده ای هم در کار نباشه ، بازم خوب نیست ..
بهرحال زندگی ادامه داره و ما خودمون باید انتخاب کنیم چطوری پیش ببریمش ..
با موندن در درد و افسردگی یا مدیریت کردن و خودآگاهی و کنترل به موقع .. .
برای همین از دیشب خودمو از تمام اخبار و رسانه ها دور کردم ..
همون موقع که از فرصت بیرون رفتن دخترک به همراه مامان برای یکساعت استفاده کردم و نشستم گریه کردم .. زمانی که نمیدونستم چرا این حجم غم روی دلم سنگینی میکنه !؟ و انگار قراره با اشک ریختن تخلیه بشه ..
و بعد همینکه وارد شبکه های اجتماعی شدم و و چشمم به فیلم ها و تصاویر و بعدتر دعواهای سیاسی و اعتقادی آدما و مخصوصا عزیزانم افتاد و فهمیدم ریشه تمام اون حال بد همینه ، این تصمیمو گرفتم ..
که دور باشم وقتی کاری از دستم برنمیاد ..
برای آخر هفته ها هم همینطوریم ..
ترجیحم دور بودنه .. .
نه دوری به جهت فرار ...
که تلاش برای حل مشکلات اولویت منه ..
فقط ..
قرار نیست وقتی روح و روانم کشش موندن و وسط ماجرا بودنو نداره ، بمونم ..
پ.ن
_ این وسط نگرانی دائمی برای دختر خاله کوچیکه هم حسابی درگیرم کرده .. با مشکلات تمام ناشدنی زندگیش و حال روحی نه چندان خوب و شرایط جسمی بد ..
و حرف ها و درددل هایی که گریزی نیست ازشون ، چون نمیتونیم و نمیتونم تنهاش بذارم .. چون ممکنه هر لحظه نباشه ..
فعلا دارم همه تلاشمو میکنم که ارتباطشو با روانشناس حفظ کنه بلکه کمی به آرامش برسه .. دیگه برا بقیش توکل به خدا
- ۰۳/۰۳/۰۳