و س و ا س
خوشبحال دخترک ، توی این دو روز خونه این و اون رفته و حسابی بازی کرده ، شبم تا رسیدیم ، رفت روی تختش و بیهوش شد از خستگی !
ولی من همینکه سرمو میذارم رو بالش ، ذهنم هوشیار میشه و تمام کردار و رفتارم مثل آینه میاد جلو چشمام ، اونم با جزییات کامل !!
بعدش تازه خودخوریها و خودسرزنشیهام شروع میشه و ...
هووووف ..
اصلا یکی از علتای علاقه داشتنم به مطالعه آخرشب همینه .. که کمتر درگیر فشار ذهنی بشم .. وگرنه نابود میشم ..
دیگه اگه ببینم زور اون هجوم افکار بیشتره ، یه مسکنی چیزی هم میخورم تا مغزم خودش خاموش شه.. .
شاید باورکردنی نباشه .. من واقعا از این فشار ذهنی فراری و بیزارم .. مثلا همین الانم که به نوشتن پناه آوردم بخاطر همینه .. که وقت بخرم .. چون به محض مواجه شدن با سکوت و سکون حمله ها شروع میشه .. ولی خب انگار برای دفعشونم قدرتی ندارم .
نمیدونم ..
شایدم باید از مشاور کمک بگیرم .. چون هرچی بیشتر میگذره ، بدتر میشم .. و ضعیف تر ..
- ۰۳/۰۴/۱۵