حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

دوست قدیمی

يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۴:۲۶ ب.ظ

شنبه صبح شد خبری از کار نشد ، ظهر شد و باز هیچی ... عصر که شد دیدم واقعا داغونم .. همسر هم که نبود .. بی صبحانه ، بی ناهار ..  همچنان مشغول کار با ماشین بود .. 

دیگه نمی‌خواستم دخترک بیشتر از این شاهد سکوت و انزوای شدید مادرش باشه .. واسه همین با یه دوست قدیمی تماس گرفتم و برنامه بیرون رفتن ریختم .. 

و یکم بعدش با دخترک راهی شدیم .. 

چقدر خوب بود .. چقدر به بهتر شدن روحیه م کمک کرد .. 

شب که برگشتیم سرشار از انرژی بودم .. 

نمیتونم بگم هنوز اون انرژی و حال خوب رو دارم ، چون اصل قضیه هنوز پابرجاست.. نه تماسی ، نه خبری ... 

اما میتونم بگم خداروشکر که دیروز در کنار یه دوست حالم بهتر شد .. خداروشکر که  اون حجم فکر و فشار و نگرانی برای چند ساعت از سرم کمتر شد ، وگرنه نابود بودم .. 

می‌دونم .. 

چاره ای جز صبر ندارم .. 

ولی سخته .. خیلی سخت .. 

 

  • ساره

نظرات (۱)

سلام

امیدوارم حالت خوب باشه و الان که من دارم تایپ میکنم مشکل کار همسرت حل شده باشه.

نظرت در مورد مشاغل خونگی برای خودت چیه؟ مثل خیاطی حرفه ای، پرده دوزی، کیک پزی و این قبیل کارها.

هم خودت مشغول میشی و کمتر فکر و خیال میکنی. و هم به درامد خانواده کمک میکنی.

پاسخ:
سلام ، ممنون از احوالپرسیت عزیزم ♥️
والا هنوز که خبری نیست ... 
در مورد خودم یه چیزایی هست که مانع میشه فعالیت جدی داشته باشم . احتمالا توی پست بعد میگم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی