حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

دغدغه ..

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ

می‌دونم فاطمه و شوهرش هرروز پیگیر هستن و اگه بیشتر از ما نگران نباشن ، کمتر هم نیستن . 

ولی دلم میخواد بهشون بگم بسه و پرونده این قضیه رو ببندم ! 

الان دو ماهه که درگیر این برنامه ایم و هنوز خبری نشده . دیگه نمی‌کشم بخدا .. 

ولی خب چون شرط فاطمه به همسر این بود که اگه زیرش نزنه و قول بده بره سر اینکار اونا پیگیری کنن ، الان من نمیتونم حرفی بزنم ! 

اما همسر می‌تونه خودش بگه که دیگه نمیشه صبر کرد و باید دنبال کار دیگه ای بود ! 

که نمیگه .. ینی اصلا همسر مهم نیست واسش که بشه یا نه ! 

و این حال منو بدتر می‌کنه ! 

میگن آدم که پیر میشه ، گاهی به حرص خوردن و نگرانی جوانترها که نگاه می‌کنه ، لبخند میزنه و بنظرش اون همه نگرانی واسه یه مسأله بی ارزشه .. 

ولی من مطمئنم اگه به پیری رسیدم ، هیچ وقت به شرایط این چنینی واسه کسی نمی‌خندم... 

چون دغدغه من بیشتر از کار ، خود همسر هست .. ! 

چون اصلا پیر شدم بخاطر همین مسائل !

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی