دور باطل
زندگی همچنان روی دور باطله و هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده ..
چندجایی کار واسه همسر جور شد ولی بهانه آورد و رد کرد ..
شوهر خاله همچنان مطمئن به جور شدن اون کار هست و میگه باید منتظر موند تا نیرویی بازنشسته شه ..
آقابزرگ زمان حیاتش ، دست نوشته ای داده به مادربزرگ که فلان زمین برای میثم باشه ، چون روزای دست تنهایی کمک به حالم بود ( همسر در نوجوانی چند سال برای آقابزرگ کار کرده بود )
از این دست نوشته کسی جز مادرشوهر و مادربزرگ خبر نداره و گویا صلاح نمیدونن فعلا به بقیه نشون بدن !
اینکه کی حرفشو پیش بکشن خدا عالمه ..
اینکه بچه های آقابزرگ هم قبول کنن ، باز خدا عالمه ..
اونوقت همسر دلشو خوش کرده به همین یه تیکه کاغذ !
یا ارثی که قراره که به مادرش برسه ( که اونم مثل همین زمین هنوز اقدام جدی ای واسش انجام نشده )
برا همین شل کرده و نگران هیچی نیست !!
منم که رد دادم حسابی ..
مهمترین دلیل تحمل کردنم ، چشم انتظاری بابت کار شوهر خاله ست ..
موندم ببینم به کجا میرسه ..
قرصهامو هم از دیشب کنار گذاشتم ..
درسته که آروم و بیخالم میکرد ، ولی سردردام دائمی شده بود .. هرروز درد ، هرروز مسکن !
آرومم نمیشد .. !
نمیدونم برمیگردم به همون روزای پر استرس یا نه ..فقط میدونم دیگه توان تحمل سردرد رو ندارم ..
تا خدا چه خواهد و چه پیش آید ..
پ.ن :
_ مادرشوهر دوباره وساطت آقامحمود رو رد کرد و پیچوندتش به نوعی !
برام مهم نیست البته ، اتفاقی که نباید میفتاد افتاده و این آب گل آلود شده .. کاری از دست کسی برنمیاد دیگه ...
_ برام دعا کنید .. خیلی محتاج دعای خیرتون هستم
- ۰۳/۰۷/۱۶