حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

درددل نوشت

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۲۶ ب.ظ

خیلی کم میرم مدرسه دخترک ، فقط وقتایی که معلمشون جلسه میذاره یا دخترک حالش خوب نباشه و مجبورم برم دنبالش . 

هر وقتم میرم زیاد با کسی هم صحبت نمیشم و ترجیح میدم یه گوشه بشینم تا جلسه تموم بشه . البته ساکتِ ساکتم نیستم و اگه لازم باشه با معلم و بقیه گفتگو میکنم . 

ولی خب در هر حالی باشم ، سعی میکنم با خوش رویی و لبخند برخورد کنم با دیگران . برای همین بعضی مادرا ازم تعریف میکنن و میگن مامان خوش اخلاقی هستی . و حتی گاهی از اون سرکلاس واسم دست تکون میدن و سلام و احوالپرسی میکنن ! ( اونم این جمع سرد و تا حدودی مغرور ) 

تو جمع فامیلی خودم و همسر ( به جز خانواده خودش که نمی‌دونم چرا هنوز فکر میکنن من موذی و سیاستمدارم ) هم همیشه ازم تعریف میکنن و میگن تو مهربونی . 

تازه فامیل خودم که بعضیا میگن مظلوم حتی خخ ( این داستان داره که خیلی دوست دارم ازش حرف بزنم ولی همیشه انگار یه چیزی مانع میشه بنویسم یا نوشته هامو پست کنم ) 

بین دوستامم همینطور .. باوجود تمام فاصله هایی که گرفتم ، هنوزم دوستم دارن و همین حرفا رو میزنن بهم .

که خب همه اینا حس دلنشینی بهم میده و حالمو خوب می‌کنه . شاید تا چند سال قبل ( زمان اختلافات ) این حس خوب ، بخاطر تایید شدنم بود و چون مخصوصا خانواده همسرم نظر عکس داشتن بجای تایید سرکوبم میکردن  ، همیشه حالم بد میشد . ولی به کمک تراپیست خداروشکر این نیاز عاطفی کاذب خیلی کمرنگ تر شد و اصلا بعد از رفتن خاله جانم ، هدفمندتر .. دیگه اون موقع فهمیدم از زندگی چی می‌خوام و چه چیزایی آرامش میده بهم . 

برای همین سعی کردم اگه نمیتونم حال کسیو خوب کنم ، حداقل دلیل حال بدشم نباشم و اعتقادم این باشه وقتی به کسی با محبت برخورد میکنم،  اگه حتی برای خدا نباشه و توانم به این حد نرسیده باشه ، حداقل برای این باشه که باور داشته باشم چندبرابرش به خودم برمیگرده . 

که واقعا هم برمیگرده .. و بهترین چیزی که نصیبم میشه آرامش خاطریه که در درونم به خوبی حسش میکنم . 

 

ولی .. 

باوجود همه اینا ، یه وقتایی درست دقیقا وسط تمام این تعریفا .. وسط همه این حس و حال خوب ، یه چیزی مثل پتک به سرم کوبیده میشه که منو از آسمون به زمین پرت می‌کنه و قشنگ می‌کشه پایین ! 

نهیبی بلند و نابودکننده ای که میگه بیخود سرمست نشو .. تو نه مهربون و خوش اخلاقی ، نه خوش رو و مظلوم و آروم ! 

 

هیچکس که ندونه خودت که میدونی همچین آدمی برای همسرت نیستی !! 

و همینطور دخترک بیچارت که بعضی وقتا بابت بعضی رفتارای تو دچار اضطراب و استرس میشه !! 

و .. 

بعدش منم و هجوم غم .. 

که چرا باوجود همه تلاشهام ، نمیتونم زندگی خودمو مدیریت کنم . چرا نمیشه ؟! 

و بعدترش گریه های بی صدا در خلوت .. 

 

هیچ وقت نخواستم همسر بدی باشم و گیر بدم و بدخلقی کنم که با روحیه خودم سازگاری نداره!  ولی انگار نمیشه ! نمیشه .... 

 

 

 

 

پ.ن 

_ شدیداً تراپیست لازمم اما جور نمیشه فعلا .. 

 

_ بی انصافیه اگه بگم همسر مطلق بی مسئولیته ، یه جاهایی اگه واقعا پول لازم باشیم ، جورش می‌کنه . فقط باید زیاد تذکر بدم و یادآوری کنم که چاره ای نیست بهرحال 

 

 

_ ای کاش مشکل بیمه هم حل میشد که نگرانی دائمی من در تمام این روزهاست و متاسفانه اینقدر جمع نمیشه برامون که حتی بتونیم ماهانه اختیاری پرداختش کنیم . 

 

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی