حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

این روزای من

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۳، ۰۳:۱۰ ب.ظ

ـ خیلی دلم میخواست پیاز سوخاری امتحان کنم .

خریدم ، یکیشو که خوردم ، دیگه دلم نخواست هیچ وقت دیگه امتحان کنم frown

 

ـــــــــــــــــــــــــــــ

 

ـ خواهر عادت داشت هرروز بهم زنگ بزنه و کلی با هم حرف بزنیم . اما از اون روز به بعد دیگه نه اون تماس گرفت نه من ! 

فقط در صورت ضرورت و کار مهم زنگ می‌زدیم ، حرفامونو می‌زدیم و تمام . 

قهر ظاهری نبودیم ، حرفم که می‌زدیم همه چی عادی بود . ولی خب مثل قبل از همه چی نمیگفتیم و گرم نبودیم . 

یه دفعه هم که اتفاقی فهمید رفتم پیش مشاور ، منتظر بود بگم که مشاور دلخوری منو تایید نکرده و این حرفا ( از حرف و اشاره هاش مشخص بود که میخواد در مورد اون ماجرا نظر مشاور بدونه ) که نگفتم . اصلا راجع به اون موضوع حرف نزدم ، چون میدونستم با دیدگاهی که داره ، هیچ وقت قبول نمیکنه . ولی یه جور دیگه بازش کردم و گفتم آقای شین بهم حق داده که زودرنج و دل نازک بشم و گفته داری با بحران بزرگی توی زندگیت دست و پنجه نرم می‌کنی و دیگه خودت یه فشار روحی دیگه اضافه نکن بهش مثل سرگرم کردن خودت به کاری که علاقه نداری ! 

خواهر دیگه هیچی نگفت . 

گذشت تا امروز .. 

بعد مدتها خودش تماس گرفت .. یکم بیشتر حرف زدیم با هم ولی خب بازم تقریبا سرد بودیم و صرف گزارش دادن کارامون حرف زدیم و تمام . 

 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

ـ چندبار دیگه تلفنی با شوهر فاطمه حرف زدم خودم . یکیش بخاطر کار جدیدی بود که بهمون پیشنهاد شده بود . 

بنده خدا دیگه خودشم نمیدونه باید چیکار کرد . چون اونا بهش جواب درست و حسابی نمیدن . 

من و همسر هم تصمیم گرفتیم دیگه کمتر پیگیر شویم و دنبال کار باشیم . 

که خب با توجه به شناختی که از همسر دارم ، بازم شل میشه و سفت و سخت دنبالش نمیره ، مثل تمام روزای گذشته . و من مجبورم به توصیه مشاور محکم پشتشو بگیرم و ندارم ول کنه . هیییییییییییییی 

شدیداً ... شدیداً .... شدیداً نگران شب عیدم crying

اونقدر حجم اضطراب و استرسم بالاست که هربار بهش فکر میکنم ، تپش قلب میگیرم ، تمام بدنم منقبض میشه و جوری حالم بد میشه که حس میکنم الانه که سکته کنم ! . واسه همین سعی میکنم حواس خودمو پرت کنم که کمتر بهش فکر کنم .

دخترک مادر سالم میخواد و من باید همه سعیمو کنم بخاطرش سرپا بمونم . 

 

 

 

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی