حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

به وقت چهل

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۰۳ ق.ظ

چیزی که از آدمای اطرافم دیدم این بود که نسل دهه شصتی ها و احتمالا بعدتر دهه هفتادی ها ، به سن چهل که میرسن ، خودبخود بی پروا تر و جسورتر میشن نسبت به قبل ! 

عجیبه اما واقعیت داره ! 

کم نبوده همین دور و بر خودم که طرف یهو تغییر رویه داده ! اخلاقی ، اجتماعی ، خانوادگی و ... و ... یکی از این بخش ها یا حتی همشون با هم ! 

انگاری حصارها و مانع ها دیگه براشون مثل قبل بلند و غیرقابل عبور نیست ! حتی اگه اشتباه هم کرده باشن ، بازم برای عبور ازش تلاش میکنن و این عجیبه ! 

فقط  این تغییرات برا بعضی کم و کوچیکه ، برا بعضی زیاد و بزرگ !! 

بعد که می‌پرسی چی شد یهویی ؟ 

میگه من دیگه چهل سالمه !  تو سنی نیستم که کسی یا چیزی بخواد واسم تعیین تکلیف کنه یا مانع سرراهم بشه ! 

نکته جالبتر اینکه بعضی وقتا میبینم طرف به نتیجه خاصی نرسیده از فلان کار یا رفتار ! و کم کم برمیگرده به تنظیمات سابق ! ولی فقط توی همون زمینه ای که وارد عمل شده بوده ! و دوباره برای موضوع دیگه و حصار دیگه شانس خودشو امتحان می‌کنه ! 

بعضی وقتا هم دیدم طرف دیگه ترمز نداره و اصلا به عقب برنمی‌گرده که هیچ توقفم نمیکنه ! 

چون فرصتاش سوخته و الان قصد جبران کردن داره !

فقط اگه کسی از قبل شخصیتش شکل گرفته باشه ، زندگی و حال روحی نرمالی داشته باشه و موانع بزرگ سرراهش نبوده باشه ، به این نقطه که میرسه زیاد تغییر نمیکنه ! و همون مسیر رو طی می‌کنه ! 

نمی‌دونم .. 

شاید اشتباه میکنم .. 

ولی از اونجایی که یه دهه شصتیم و تمام دوست و همبازی های کودکیم اعم از زن و مرد مثل خودم که این سن رو رد کردن یا دارن رد میکنن ، همین احوالاتو داشتن ( حتی وب نویس‌ها ، کانال دارها ) این چیزا رو به چشم دیدم و تجربه کردم ! 

و بارها و بارها غافلگیر شدم ! 

خلاصه که خدا کنه آدما هرراهی که انتخاب میکنن آخرش به حس امنیت خاطر و آرامش ختم بشه . 

اینا رو گفتم که بگم امروز ۴۲ ساله شدم ! 

تغییرات بیرونی زیاد نداشتم ، جز اینکه وابسته تر شدم به عزیزانم و ترس از دست دادن هام بیشتر شده ! چیزی که در این سن و سال دور از واقعیت نیست . 

اما تغییرات درونی زیاد داشتم . 

خیلی زیاد ... ! 

خصوصا نسبت به دوران جوانی ! 

و حالا حرفای بزرگترهای اون موقع رو درک میکنم . 

الان اگه بگن آیا دوست داری برگردی به اون روزا ، جواب میدم بله حتما ، ولی نه برای زندگی مجدد که خسته تر از این حرفام خخ ، برای ترمیم و تصحیح اشتباهاتم واقعا آرزو دارم برگردم ! 

که نمیشه و فرصتی نیست ! 

اما .. الان ... همینجا که هستم ..هیچی که نداشته باشم هم بخاطر بزرگترین نعمتهای زندگیم ینی دخترکم و پدر و مادر مهربون و همیشه حامیم شکرگذار پروردگارم هستم . 

و همینطور مشاور و تراپیستم که کمکش در زندگیم باعث شد تغییرات بیرونیم اصولی تر ، کم کم و معقول تر شکل بگیره . وگرنه منم حصارشکنی کم نداشتم خخ 

و البته داشتن دوستان خوبی مثل شما که همیشه همراه و هم قدم زندگی من هستید و محرم حرفایی که حتی به صمیمی ترین افراد زندگیم نمیتونم بزنم . 

سپاسگزارم ازتون 🙏 🌹 ♥️

 

 

  • ساره

نظرات (۴)

تولدتون مبارک 

چه عالی که آرومین الان

پاسخ:
ممنون از لطفتون 🙏
بله خداروشکر 
  • ما و تربچه مون
  • سلام عزیزم 

    تولدت مبارک

    انشالا همیشه شاد باشین 

    پاسخ:
    سلام عزیزم.
    ممنونم ازت رفیق قدیمی ♥️♥️♥️♥️

    سلام رهاجانم

    خوبی عزیزم؟

    منو یادته؟

    راستش خیلی وقته تو فکرتم، هی میگم خبر ندارم دیگه از رها مدتهاست. ولی آدرست رو گم کرده بودم و پیدا نمیکردم. تا بالاخره تو کامنتای وبلاگ گذشته م پیداش کردم.

    چندروزی خوندم پست هات رو.

    و خیلی ازت یاد گرفتم. خیلی زیاد. ممنون که مشاوره هات رو می نویسی.

    نمیدونم فوت خاله عزیزت رو و پدرشوهرت رو بهت تسلیت گفتم یا نه، خیلی وقته آخه هم صحبت نشدیم. از صمیم قلبم بهت تسلیت میگم رها جان

    چقدر با توصیفات شما از خاله زینب منم دورادور عاشق ایشون شدم. خدا رحمتشون کنه.

    و اینکه فکر میکنم شما خیلی شبیه خاله زینبت هستی به نظرم. و شاید در سن و سال بالاتر همونقدر مثل ایشون توانمند باشی در حل کردن مشکلات و صلح برقرار کردن بین عزیزانت. حقیقتا در این زمینه توانمندی دختر.

    در مورد قضیه خاله فاطمه خیلی خیلی زیاد قلبم برات به درد اومد، واقعا خیلی جاها دلم خواست بغلت کنم، چه بار سنگینی رو تنهای تنها به دوش کشیدی، و چقدر خوب پیش رفتی. خدارو شکر حداقل آقای شین بود که بتونی بهش بگی قضیه رو.

    امیدوارم همسرت هم خیلی زود دوباره کار ثابت و خوبی پیدا کنه به امید خدا.

    منم برهه های بیکاری همسر رو تجربه کردم، خیلی سخته.

    ایشالا که روابطتون در خانواده هم به سمت بهتری پیش بره. هم رابطه با خواهرت، هم زندگی داداشت.

    پاسخ:
    سلام عزیز دلم ، مگه میشه یادم نیاد؟! 
    چه خوبه که اومدی بهم سر زدی ! یه دنیا خوشحالم کردی مرضیه جان ♥️♥️♥️
    بابت تسلیتت ممنونم عزیزم ، خدا عزیزانتو حفظ کنه برات مهربون. شما لطف داری که همچین حسی نسبت به تشابه من و خاله زینبم داری . ولی واقعا اینطوری نیست . اون کجا من کجا ؟!  
    اون خودش میدوئید دنبال حل کردن مشکلات اخلاقی ، خانوادگی ، اقتصادی و .. و .. دیگران و خیلی خیلی زیاد اجتماعی بود . من ولی انزوا طلب شدم و فراری از جامعه . 
    خلاصه فرشته ای بود که از دستش دادیم . 
    آره خانواده خاله فاطمه چالش بزرگی توی زندگی من ایجاد کردن که هنوزم دارم دست و پا میزنم وسطش ، مرضیه جان واسم دعا کن که از پسش بربیام . 
    خواهرمم که شاید بگم قشنگ ۱۸۰ درجه تغییر کرده و بهرحال من مجبورم با این فرد جدید کنار بیام . ممنون که اینقدر قشنگ درکم کردی عزیزم . 
    کار همسر هم که چی بگم . همین چند روز پیش پیشنهاد جدید داشت ولی ردش کرد متاسفانه 

    تولدت خیلیییی مبارک باشه رها جانم...

    پاسخ:
    متشکرم مرضیه جانم ♥️♥️♥️♥️♥️

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی