حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

بهم خوردن مهمونی

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۲:۲۸ ب.ظ

دیروز مامان اینا مهمون داشتن ، دوتا عمه جانم قرار بود با خانواده هاشون بیان اونجا و همه دورهم جمع شیم . ولی درست وقتی مامان غذاشو هم حاضر کرده بود ، خبر رسید یکی از بستگان بابا فوت شده و همگی مجبور شدن برگردن شهرستان ! طبیعتاً مهمونی کنسل شد ! و حتی بابا اینا هم برای شرکت در مراسم راهی شدن . 

اینجوری شد که دخترک داد حوصلم سررفته و این حرفا سر داد و ما مجبور شدیم جمع کنیم بریم دورهمی طرف اقوام همسر که بخاطر مهمونی مامان کنسلش کرده بودیم خخ 

اونجا خوب بود . خوش گذشت در کل ، ولی حیف شد واقعا که مهمونی بابا اینا بهم خورد . 

دلم میخواست عمه ها و بچه هاشونو می‌دیدم . نشد دیگه .. 

 

------------------------------------------------

 

- کار با خواهر همچنان ادامه داره و طرح ها پشت سر هم مدام در حال تغییر کردنه ! 

در حالی فرصتمون خیلی خیلی کمتر شده !! 

دیگه از حرص خوردن گذشته ، رسما پوکیدم خخ 

چاره ای نیست ، این هفته رو هرطور هست باید طی کنم . 

 

-------------------------------------------

 

- چند روز پیش دوباره چندتا پیشنهاد کار شد به همسر به واسطه پسرخاله ! 

ولی متاسفانه قبول نکرد ! 

و دیگه میدونید داستان داشتیم بازم با هم ! 

قهر من و منت کشی اونو و بازم هیچی به هیچی ! 

هوووف 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی