ما و خانواده
- به همسر میگم برنامه ت چیه واسه شب ؟
میگه باور میکنی دلم نمیخواد بریم خونه مادرم اینا ؟
میگم بهرحال مامانت زنگ میزنه و دعوت میکنه .
میگه میدونم ، ولی خیلی ناراحتم بابت رفتار خواهرم و مخصوصا شوهرش . هرچی فکر میکنم میبینم نباید به خودش اجازه میداد بخاطر دیر و زود شدن شام اینطوری به ما بی احترامی کنه ، تو خونه بابای من نشسته بعد همیشه طلبکارمونم هست ! ( من کنار مادر همسر بودم و متوجه نشدم ولی گویا پیمان هم اونطرف خیلی بدخلقی کرده بوده جلوی همسر )
اینکه میریم یا نه رو نمیدونم . فقط میدونم همسرم دو روز دیگه فراموش میکنه و این چرخه همیشه تکرار شدنیه .
واسه همین بسنده میکنم به همون چند تا واکنش خودم در موقعیت خاص .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ خواهر امروزم رفت همایش یکی دو روزه توی شهر دیگه ..
دیروز که داشت با ذوق از برنامه هاش حرف میزد ، به این فکر میکردم چرا دیگه من مثل سابق پا به پاش ذوق نمیکنم و در حد جواب کوتاه حرفاشو تایید میکنم ؟!
و فهمیدم مشکل من کار و فعالیت اون نیست ، اینکه ذوق ندارم بخاطر اینه که انگاری دلم هنوز باهاش صاف نشده .
ته دلم خیلی خیلی دلگیرم ازش .
از خدا میخوام کمکم کنه تا بتونم از این مرحله هم عبور کنم و روزی برسه که واقعا و قلبا بگذرم از همه چی و بتونم با شرایط جدید بهتر و بیشتر کنار بیام .
- ۰۴/۰۲/۲۶