حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

تفاوت ها

شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ

ـ چند روز پیش مهمون داشتم ، خاله همسر یه دختر همسن و سال دخترک داره که این دختر علاقه زیادی به دخترک ما داره ، علاوه بر اون پدر و مادرشم ( آقا محمود و خاله لادن )  دوست دارن بیشتر با خانواده ما رفت و آمد داشته باشن . 

که بیشترین دلیلش تم مذهبی نزدیک به هم هردو خانواده هست . 

البته تفاوتهای زیادی بین ما هست که تقریبا خاله لادن اینا هم میدونن اینو ، ولی خب انگار فعلا از نظر اونا مشکلی نیست . دیگه نمی‌دونم تا کی اصرار بر این رفاقت و صمیمیت باشه ، چون خودمم در حال حاضر نمیخوام دخالتی داشته باشم و میذارم این دوتا کودکیشونو بکنن و درگیر این تفاوت‌ها نشن . 

(شاید بعد در موردش حرف زدم )

خلاصه که با همه این احوال ریحانه کوچولوی درونگرای ما خیلی خیلی به دخترک وابسته شده و انگار باید از این به بعد خودمو آماده کنم برای روزایی که این دوتا قراره کنار هم سپری کنند و بازی و خنده و شلوغ بازی داشته باشن !  ( ینی اگه انرژی زا و قهوه نباشه عمرا بتونم اینهمه انرژی رو یکجا تحمل کنم خخ ) 

 

 

 

------------------------

 

ـ امسال به اصرار دخترک برای ایام فراقت ، کلاس رزمی ثبت نامش کردم . 

روز اولی که بردمش ، چند دقیقه ای زودتر از شروع برنامه رسیدیم و همه ی هم رشته ای هاش جمع شده بودن جلوی در کلاس . 

اکثرا هم قدیمی بودن با کمربندهای مشکی و قهوه ای ! 

در ظاهر هم اکثراً تقریبا سرد و بی تفاوت بودن نسبت به افراد جدید الورود . 

واسه همین خودبخود دچار استرس شدم که مبادا این بچه ها به دخترک تازه وارد من بخاطر مبتدی بودنش بی اعتنایی کنن و اون از نظر روحی آسیب ببینه ؟!

اصلا آیا دختر من آمادگیشو داره در جمع غریبه ها بدون مشکل قرار بگیره ؟ ( بهرحال سالهای قبل کوچیکتر بود ، باشگاهشم رسمی نبود و به کلاسهای فرهنگسرا خلاصه میشد ) 

آخه پدرش از بچگی شدیداً غریبه گریز و درونگرا بوده  ، منم که تا هرچی به یاد دارم  همیشه معذب بودم در جمع ها منتها هیچ وقت به روی خودم نمیاوردم و بدون اینکه کسی بفهمه خودمو با شرایط تطبیق میدادم تا کم نیارم !

ولی درست در همون لحظات که من مضطرب بودم ،  دخترک چند مرتبه با هیجان و خنده منو خم کرد سمت خودش و بهم میگفت « مامان خیلی خوشحالم » «مامان کاش زودتر در باز بشه بریم تو کلاس ». « وای مامان ینی منم مثل اینا کمربند مشکی میگیرم بعد ؟!» 

و عجیب ! به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد انطباق پذیری با جمع بود ! 

بعد از تموم شدن کلاس هم با همین هیجان از اون فضا خارج شد و در مورد تمرینها تعریف کرد ! اصلا هم واسش مهم نبود با کی و چطور هم‌گروهی شده و کار کرده ! 

که این منو خیلی خوشحال کرد، جوری که همشو با ذوق واسه همسر تعریف کردم و اونم خوشحال شد . 

البته این یه نشونه هم هست واسه من ! 

اینکه دخترم ممکنه روحیاتش شبیه خانوادم باشه و ... 

 

----------------------------

- از بعد اون ماجرا خونه مادرشوهرم ، دیگه نرفتیم اونطرف . 

ولی .. 

چون مادربزرگ همسر دچار مشکلی شد و نیاز به مراقبت پیدا کرد ،  مادرشوهر اولین نفر بود که رفت واسه پرستاری ، بخاطر همین ما مجبور شدیم هم برای عیادت و هم سرزدن به مادرشوهر بریم خونه مادربزرگ که توفیق اجباری هم شد واسه دیدن مریم اینا خخ

 

------------------------------

 

ـ مشکل مادربزرگ خودمم ، بیماری خود ایمنی تشخیص داده شد . 

خداروشکر سرطان نبود ولی بخاطر درگیر شدن بیشتر سلولهای بدنش ، تا همیشه مجبور به تزریق و مصرف داروهای کورتونی شده . 

خدا کمکش کنه 

 

 

------------------------------

- مدتیه پسر جوان صاحبخونه ، همراه با پارتنرش ( دوست ، نامزد ؟! ) زیاد به سوییتشون سر میزنه ( هفته ای چند روز ) و این شده واسه ما و همسایه ها دردسر ! 

جای پارک ماشینها رو میگیره و عملا چندتا همسایه رو زابراه می‌کنه ، به حرف هیچکسم گوش نمیده ! 

علاوه بر اون پنجره سوییتش رو به حیاط ما باز میشه و بدون توجه به تذکر های چندباره ما اونو باز نگه میداره و عملا حریم زندگی منو بهم میزنه! 

از آب و برق و گاز هم که نگم با واحد ما مشترکه و ... 

صاحب خونه هم که هیییچ ! 

تازه با همسایه ها بد حرف میزنه که چیکارش دارید و خونشه و ... 

فقط چون از اخلاق همسر خوشش میاد ،  با ما بهتر برخورد می‌کنه و در حد تذکر کوتاه به پسرش رفع و رجوعش می‌کنه ! 

نمیتونیم اعتراضی کنیم چون پیش پیش همون پارسال اجاره ما رو کمتر حساب کرده بود و گفته بود ممکنه این سوییت هم بیشتر استفاده بشه و هزینه برق و آب و گاز زیادتر ! 

ولی فکرشو نمی‌کردم در این حد دردسر درست بشه واسمون ! 

به همسر میگم بیا از اینجا بریم . میگه حالا صبوری کن فعلا تا تکلیف ارث مشخص بشه بلکه راه بهتری پیدا بشه برامون . 

چی بگم والا 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی