تفاوت ها
ـ چند روز پیش مهمون داشتم ، خاله همسر یه دختر همسن و سال دخترک داره که این دختر علاقه زیادی به دخترک ما داره ، علاوه بر اون پدر و مادرشم ( آقا محمود و خاله لادن ) دوست دارن بیشتر با خانواده ما رفت و آمد داشته باشن .
که بیشترین دلیلش تم مذهبی نزدیک به هم هردو خانواده هست .
البته تفاوتهای زیادی بین ما هست که تقریبا خاله لادن اینا هم میدونن اینو ، ولی خب انگار فعلا از نظر اونا مشکلی نیست . دیگه نمیدونم تا کی اصرار بر این رفاقت و صمیمیت باشه ، چون خودمم در حال حاضر نمیخوام دخالتی داشته باشم و میذارم این دوتا کودکیشونو بکنن و درگیر این تفاوتها نشن .
(شاید بعد در موردش حرف زدم )
خلاصه که با همه این احوال ریحانه کوچولوی درونگرای ما خیلی خیلی به دخترک وابسته شده و انگار باید از این به بعد خودمو آماده کنم برای روزایی که این دوتا قراره کنار هم سپری کنند و بازی و خنده و شلوغ بازی داشته باشن ! ( ینی اگه انرژی زا و قهوه نباشه عمرا بتونم اینهمه انرژی رو یکجا تحمل کنم خخ )
------------------------
ـ امسال به اصرار دخترک برای ایام فراقت ، کلاس رزمی ثبت نامش کردم .
روز اولی که بردمش ، چند دقیقه ای زودتر از شروع برنامه رسیدیم و همه ی هم رشته ای هاش جمع شده بودن جلوی در کلاس .
اکثرا هم قدیمی بودن با کمربندهای مشکی و قهوه ای !
در ظاهر هم اکثراً تقریبا سرد و بی تفاوت بودن نسبت به افراد جدید الورود .
واسه همین خودبخود دچار استرس شدم که مبادا این بچه ها به دخترک تازه وارد من بخاطر مبتدی بودنش بی اعتنایی کنن و اون از نظر روحی آسیب ببینه ؟!
اصلا آیا دختر من آمادگیشو داره در جمع غریبه ها بدون مشکل قرار بگیره ؟ ( بهرحال سالهای قبل کوچیکتر بود ، باشگاهشم رسمی نبود و به کلاسهای فرهنگسرا خلاصه میشد )
آخه پدرش از بچگی شدیداً غریبه گریز و درونگرا بوده ، منم که تا هرچی به یاد دارم همیشه معذب بودم در جمع ها منتها هیچ وقت به روی خودم نمیاوردم و بدون اینکه کسی بفهمه خودمو با شرایط تطبیق میدادم تا کم نیارم !
ولی درست در همون لحظات که من مضطرب بودم ، دخترک چند مرتبه با هیجان و خنده منو خم کرد سمت خودش و بهم میگفت « مامان خیلی خوشحالم » «مامان کاش زودتر در باز بشه بریم تو کلاس ». « وای مامان ینی منم مثل اینا کمربند مشکی میگیرم بعد ؟!»
و عجیب ! به تنها چیزی که فکر نمیکرد انطباق پذیری با جمع بود !
بعد از تموم شدن کلاس هم با همین هیجان از اون فضا خارج شد و در مورد تمرینها تعریف کرد ! اصلا هم واسش مهم نبود با کی و چطور همگروهی شده و کار کرده !
که این منو خیلی خوشحال کرد، جوری که همشو با ذوق واسه همسر تعریف کردم و اونم خوشحال شد .
البته این یه نشونه هم هست واسه من !
اینکه دخترم ممکنه روحیاتش شبیه خانوادم باشه و ...
----------------------------
- از بعد اون ماجرا خونه مادرشوهرم ، دیگه نرفتیم اونطرف .
ولی ..
چون مادربزرگ همسر دچار مشکلی شد و نیاز به مراقبت پیدا کرد ، مادرشوهر اولین نفر بود که رفت واسه پرستاری ، بخاطر همین ما مجبور شدیم هم برای عیادت و هم سرزدن به مادرشوهر بریم خونه مادربزرگ که توفیق اجباری هم شد واسه دیدن مریم اینا خخ
------------------------------
ـ مشکل مادربزرگ خودمم ، بیماری خود ایمنی تشخیص داده شد .
خداروشکر سرطان نبود ولی بخاطر درگیر شدن بیشتر سلولهای بدنش ، تا همیشه مجبور به تزریق و مصرف داروهای کورتونی شده .
خدا کمکش کنه
------------------------------
- مدتیه پسر جوان صاحبخونه ، همراه با پارتنرش ( دوست ، نامزد ؟! ) زیاد به سوییتشون سر میزنه ( هفته ای چند روز ) و این شده واسه ما و همسایه ها دردسر !
جای پارک ماشینها رو میگیره و عملا چندتا همسایه رو زابراه میکنه ، به حرف هیچکسم گوش نمیده !
علاوه بر اون پنجره سوییتش رو به حیاط ما باز میشه و بدون توجه به تذکر های چندباره ما اونو باز نگه میداره و عملا حریم زندگی منو بهم میزنه!
از آب و برق و گاز هم که نگم با واحد ما مشترکه و ...
صاحب خونه هم که هیییچ !
تازه با همسایه ها بد حرف میزنه که چیکارش دارید و خونشه و ...
فقط چون از اخلاق همسر خوشش میاد ، با ما بهتر برخورد میکنه و در حد تذکر کوتاه به پسرش رفع و رجوعش میکنه !
نمیتونیم اعتراضی کنیم چون پیش پیش همون پارسال اجاره ما رو کمتر حساب کرده بود و گفته بود ممکنه این سوییت هم بیشتر استفاده بشه و هزینه برق و آب و گاز زیادتر !
ولی فکرشو نمیکردم در این حد دردسر درست بشه واسمون !
به همسر میگم بیا از اینجا بریم . میگه حالا صبوری کن فعلا تا تکلیف ارث مشخص بشه بلکه راه بهتری پیدا بشه برامون .
چی بگم والا
- ۰۴/۰۳/۰۴