حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

این ایام

يكشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

- مامان اینا بخاطر جنگ ، همون روزای اول ، سفرشونو نیمه کاره تمام کردن و برگشتن.. 

خدا می‌دونه چی کشیدیم اون موقع تا برسن شهرمون .

ـــــــــــــــــــــــ

ـ این مدت با اینکه وبم وصل بود ولی دستم به قلم نمی‌رفت ، فریز شده بودم یه جورایی ..  الانم نیاز به نوشتن وادارم کرد که بشینم پای نت . 

انشالله که حال همه دوستانم خوب باشه و کسی خدای نکرده آسیب ندیده باشه .

شهر ما هم جزء شهرهای درگیر هست . و اضطراب و استرس سایه نحسشو حسابی انداخته روی سرمون . 

از روز شروع جنگ تا بحال ، شبی نبوده که خواب راحت بچشمم بیاد . خصوصا اینکه ما تقریبا نزدیک به مناطق درگیری هستیم و وقت و بی وقت شاهد رفت و آمد موشک و پدافند و پهبادیم .. 

خلاصه که خدا خودش حافظ و نگه دار همه مردم سرزمینم باشه .. broken heart

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

- جواب ام آر آی اومد و به پزشک نشون دادم ، گفت یه کیست توی سرته که باعث سردردهات شده ، الانم چون بزرگ شده دردهات بیشتر شده. 

گفت فعلا درمان دارویی شروع میکنیم که به احتمال خیلی زیاد جواب میده و باعث کاهش درد و فشار توی سرت میشه . 

بین داروها آرامبخش هم داده و تاکید زیاد کرده روی بهتر شدن خواب شب !!!!! 

چیزی که الان اصلا ندارم !! 

در مورد کمرم هم گفت دیسک و پارگی داری ولی شدید نیست ، داروشم فقط استراحته و کم کردن فشار روی کمر ! 

در مورد سرم ، مامان میگه همون موقع که سی تی هم دادی دکتر بهت گفت کیست داری و به سری توصیه ها کرده بوده !

ولی من اصلا یادم نمیاد ! 

فقط یادمه سه چهار سال تمام هرروز و هرشب باید به عالمه دارو می‌خوردم واسه اینکه سردرد نگیرم که به معنای واقعی از زندگی عادی خارج شده بودم اون روزا ،  بس که خواب آور بودن همه شون ! 

تازه هر از گاهی هم دوزشون بالاتر میرفت ! 

خوب که نمی‌شدم هیچ وقت ، فقط حملات شدید نداشتم دیگه .. 

ولی همیشه گیج و منگ و بی‌حال بودم .. 

واسه همین تا باردار شدم همشونو گذاشتم کنار .. 

فکر میکردم میتونم با یه مسکن حلش کنم !!! 

که نشد .. 

و رسید به اینجا .. 

ولی به این دکتر جدید گفتم تا جایی که می‌تونه داروی خواب آور واسم تجویز نکنه ، چون فرزندی دارم که نیاز به مراقبت ، کمک و همراهی داره بهرحال.. . 

قبول کرد و به همون آرامبخش شبانه کفایت کرد . ( بجز مسکن هایی که هرروز باید بخورم )  گفت در هر حال باید چند ساعتی بدنت ریلکس باشه تا از فشار سرت کم بشه . و نمیشه دیگه اینو ننویسم . 

باز خدا خیرش بده .. 

حداقل مزایای خوردن این دارو اینه که اگه شبا بخاطر جنگ خواب نداشته باشم ، حداقل در طول روز کمتر دچار حملات شدید میگرنی میشم . و این خیلی خوبه برای من . 

 

تا ببینیم چی پیش میاد و خدا چی میخواد . 

اگه زنده بودم که میام می‌نویسم اگه هم خبری نشد ازم ینی که حلالم کنید .. 

راستی تصمیم گرفتم آرشیو وبمو پاک کنم . پستهای جدید مو هم ثبت موقت بزنم . 

نمیخوام بعد خودم وبی در کار باشه

 

 

  • ساره

نظرات (۱)

خدا بهتون سلامتی کامل بده مشخصه خانوم صبور و متینی هستین

 

جنگ هم به خیر میشه

پاسخ:
سپاسگزارم از دعای خیرتون 🙏🙏 
ای کاش همین چیزی که می‌فرمایید بودم ولی نیستم .
انشالله 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی