حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

سم

شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ

- دخترک رو آوردم باشگاه و خودم بیرون از باشگاه توی سایه ایستگاه اتوبوس نشستم . 

باشگاهش سالن انتظار داره ، ولی هم زیاد بزرگ نیست و هم اینکه حوصله معاشرت با بقیه مادرا رو ندارم . 

فضاشم جوری هست که نمیشه یه گوشه نشست و قاطی گفتگوی بقیه نشد ! شاید مثلا چند دقیقه ای ساکت باشی و با گوشی سرگرم باشی ، ولی کل تایم حضور رو نه ! 

میدونید تجربه این چند سال که میل به درونگراییم زیاد شده ، نشون میده هنوز بعضی مواقع و برای بعضی افراد ، عدم گفتگو و تمایل به سکوت داشتن ، زیاد جا نیفتاده و تعریف نشده ! 

وقتی تازه بعد چند سال خانواده خودم پذیرفتن که به جهت معاشرت من مثل اونا نیستم ، نمیتونم توقع چندانی از بقیه مردم جامعه داشته باشم .

گفتم خانواده .. 

چند هفته پیش که رفتم بیمارستان پیش مادربزرگم ، مامانم و مادربزرگم در طول همون چند ساعت حضورشون ، با همه بیمارهای اتاق و همراهشون دوست شده بودن ، ایضا کادر بیمارستان و دکتر و پرستارها ! 

و حتی با اتاق های بغلی هم سلام و علیک داشتن !! 

حالا تصور کنید من بجای مامانم اونجا بشینم .. خخخ 

همه طبق روال قبل دوست دارن گفتگو کنن و ... 

مادربزرگمم که دیگه نگو ... ! 

ینی واقعا چاره ای جز همراهی نداشتم ! 

درسته مکالماتم کوتاه و محدود بود  ، ولی به واقع اگه مادربزرگم خوابش نمی‌برد ، بدجور گرفتار میشدم ! 

فکر کنید در همون زمان محدود اونا فهمیدن شوهرم بیکار شده و روی ماشین کار می‌کنه ! 

که اگه خودم نمیگفتم مادربزرگم حتما می‌گفت !!! خخ

خلاصه که همیشه با این تضادها در حال کلنجار رفتنم و حالا حالاها عادی نمیشه این مسئله! 

الان اینجا هم که توی ایستگاه نشستم تمام آدما رهگذر هستن و بعد از چند دقیقه سوار خط اتوبوس مقصد خودشون میشن و میرن . کسی کاری به کارم نداره و همه چی ایده‌آله .. جز گرما ... خیلی گرمه .. خیلی خیلی گرمه .. ( سالن انتظار هم البته زیاد خنک نیست و کولر اونجا جوابگو نیست ) و از جلسه بعد مجبورم بازم برگردم خونه و همون یکساعت رو بمونم بعد بیام دنبال دخترک . 

 

----------------------

 

- دخترک علاوه بر ریحانه کوچولو ، رفت و آمدشو با دختر همسایه هم شروع کرده و من مجبورم همراهی کنم ! 

دلم نمی‌خواد ، ولی باید درکش کنم . مثل بچگی های خودمه دیگه .. مگه میشه همبازی نخواست و رفت و آمد نکرد ! 

خیلی سخته برام با این اوضاع دارو خوردن و خواب آلودگی‌ها.. 

اما چاره ای نیست ، مجبورم کنار بیام . 

دختر همسایه هم دختر خوبیه و خانواده قابل اعتمادی داره . و این ینی من هیچ بهانه ای برای محدود کردن دخترکم ندارم ! 

 

--------------------------------

 

- اوضاع تو خونه زیاد خوب نیست ، همسر خسته م کرده .. خیلی خسته م کرده ... 

علاوه بر خودش ، دوباره موعد تمدید اجاره هم نزدیک شده و حرف برگشتن پیش کشیده شده !! بدترین و آزاردهنده ترین و دردناک ترین چیزی که منو رنج میده ! 

کابوس تموم نشدنی زندگی من ! 

سردردهام عود کرده دوباره و ... 

دیگه دلم نمی‌خواد خانوادشو درک کنم ، دیگه دلم فقط حقمو میخواد .. 

دیگه شاکیم ازشون .. از خودخواهیشون ... 

نمی‌فهمم .. 

واقعا نمی‌فهمم .. 

دست و پا بزنی وسط کلی تنش و بحث و ... و اصرار هم داشته باشی یه خانواده دیگه به جمع این آشفته بازار اضافه بشه !! 

واقعا من چرا باید برای هر خواسته طبیعی خودم ، اینقدر درد بکشم ؟! 

اونوقت دکتر میگه آرامش داشته باش .. 

میشه ؟! 

 

 

 

 

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی