سم
- دخترک رو آوردم باشگاه و خودم بیرون از باشگاه توی سایه ایستگاه اتوبوس نشستم .
باشگاهش سالن انتظار داره ، ولی هم زیاد بزرگ نیست و هم اینکه حوصله معاشرت با بقیه مادرا رو ندارم .
فضاشم جوری هست که نمیشه یه گوشه نشست و قاطی گفتگوی بقیه نشد ! شاید مثلا چند دقیقه ای ساکت باشی و با گوشی سرگرم باشی ، ولی کل تایم حضور رو نه !
میدونید تجربه این چند سال که میل به درونگراییم زیاد شده ، نشون میده هنوز بعضی مواقع و برای بعضی افراد ، عدم گفتگو و تمایل به سکوت داشتن ، زیاد جا نیفتاده و تعریف نشده !
وقتی تازه بعد چند سال خانواده خودم پذیرفتن که به جهت معاشرت من مثل اونا نیستم ، نمیتونم توقع چندانی از بقیه مردم جامعه داشته باشم .
گفتم خانواده ..
چند هفته پیش که رفتم بیمارستان پیش مادربزرگم ، مامانم و مادربزرگم در طول همون چند ساعت حضورشون ، با همه بیمارهای اتاق و همراهشون دوست شده بودن ، ایضا کادر بیمارستان و دکتر و پرستارها !
و حتی با اتاق های بغلی هم سلام و علیک داشتن !!
حالا تصور کنید من بجای مامانم اونجا بشینم .. خخخ
همه طبق روال قبل دوست دارن گفتگو کنن و ...
مادربزرگمم که دیگه نگو ... !
ینی واقعا چاره ای جز همراهی نداشتم !
درسته مکالماتم کوتاه و محدود بود ، ولی به واقع اگه مادربزرگم خوابش نمیبرد ، بدجور گرفتار میشدم !
فکر کنید در همون زمان محدود اونا فهمیدن شوهرم بیکار شده و روی ماشین کار میکنه !
که اگه خودم نمیگفتم مادربزرگم حتما میگفت !!! خخ
خلاصه که همیشه با این تضادها در حال کلنجار رفتنم و حالا حالاها عادی نمیشه این مسئله!
الان اینجا هم که توی ایستگاه نشستم تمام آدما رهگذر هستن و بعد از چند دقیقه سوار خط اتوبوس مقصد خودشون میشن و میرن . کسی کاری به کارم نداره و همه چی ایدهآله .. جز گرما ... خیلی گرمه .. خیلی خیلی گرمه .. ( سالن انتظار هم البته زیاد خنک نیست و کولر اونجا جوابگو نیست ) و از جلسه بعد مجبورم بازم برگردم خونه و همون یکساعت رو بمونم بعد بیام دنبال دخترک .
----------------------
- دخترک علاوه بر ریحانه کوچولو ، رفت و آمدشو با دختر همسایه هم شروع کرده و من مجبورم همراهی کنم !
دلم نمیخواد ، ولی باید درکش کنم . مثل بچگی های خودمه دیگه .. مگه میشه همبازی نخواست و رفت و آمد نکرد !
خیلی سخته برام با این اوضاع دارو خوردن و خواب آلودگیها..
اما چاره ای نیست ، مجبورم کنار بیام .
دختر همسایه هم دختر خوبیه و خانواده قابل اعتمادی داره . و این ینی من هیچ بهانه ای برای محدود کردن دخترکم ندارم !
--------------------------------
- اوضاع تو خونه زیاد خوب نیست ، همسر خسته م کرده .. خیلی خسته م کرده ...
علاوه بر خودش ، دوباره موعد تمدید اجاره هم نزدیک شده و حرف برگشتن پیش کشیده شده !! بدترین و آزاردهنده ترین و دردناک ترین چیزی که منو رنج میده !
کابوس تموم نشدنی زندگی من !
سردردهام عود کرده دوباره و ...
دیگه دلم نمیخواد خانوادشو درک کنم ، دیگه دلم فقط حقمو میخواد ..
دیگه شاکیم ازشون .. از خودخواهیشون ...
نمیفهمم ..
واقعا نمیفهمم ..
دست و پا بزنی وسط کلی تنش و بحث و ... و اصرار هم داشته باشی یه خانواده دیگه به جمع این آشفته بازار اضافه بشه !!
واقعا من چرا باید برای هر خواسته طبیعی خودم ، اینقدر درد بکشم ؟!
اونوقت دکتر میگه آرامش داشته باش ..
میشه ؟!
- ۰۴/۰۴/۰۸