حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

برنامه ها

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۵:۵۱ ب.ظ

ـ بالاخره دایی همسر راضی شد برای راهی کردن عروس و داماد به خونه بخت ، مراسم ساده ای تدارک ببینه و همه رو هم دعوت کنه . 

البته توی تالار برگزار میشه و مجلس به نوعی رسمیه . 

واسه همین می‌رسیم به بحث شیرین چی بپوشم ؟! خخ

همسر که کت و شلوار داره ، دخترک هم یکی دو دست لباس از قبل داره که باید ببینم مناسبش هست یا نه . 

میمونه خودم که چیز درست و حسابی ندارم خخ 

حقیقتش قصدم ندارم هزینه کنم . 

باید کمدامو زیر و رو کنم ببینم چی پیدا میکنم . نشد هم از مامان با آبجی قرض میگیرم . 

اگه قسمت خانما و آقایون جدا باشه خیلی خوب میشه و دستم بازه واسه لباس انتخاب کردن ، حالمم بهتره خخ

ولی اگه نباشه کار سخت میشه . هم برا لباس ، هم حضور افرادی که راحت نیستم در کنارشون  ( چون عروس و داماد هردو مذهبی هستن و اهل جشن و پایکوبی نیستن ، امکان اینکه مراسم رو خانوادگی بگیرن زیاده ) 

خودشونم هنوز درست مشخص نکردن چطوریه که تکلیفمو بدونم .

بهرحال یکی دو هفته ای وقت دارم یه فکری کنم .

 

------------------------------------

 

- پسر همسایه پارتی گرفته با دوستاش ، هنوز هفده سالش نشده ولی اهل مشروب و این چیزاست . 

که پنهان هم نیست از خانواده‌ ش و در واقع خودشونم استفاده میکنن. 

ولی خب جمع مجردی و پسرونه رو دیگه خودتون میدونید یه جور دیگست .. 

عذرخواهی میکنم ولی اینجور مواقع حس میکنم باغ وحش بالای سرمه laugh

خداروشکر خیلی کم این گردهمایی ها اتفاق میفته وگرنه زندگی در همچین محیطی واسه من که دختر کم سن و سال دارم جالب نبود .

 

--------------------

 

همسر اصرار داره از امشب بریم باغ ، ولی من اصلا راضی نیستم برای شب موندن اونجا .. اتاق کمه و جای خواب مناسب نیست ، بعدم ساعت خواب و بیداریمون با هم فرق می‌کنه و رسماً کلافه میشم روزا !

آخه خواهر شوهر اینا هم هستن و این ینی شب تا صبح بیدار موندن و فرداش تا ظهر خوابیدن ! 

خب این با شرایط جسمی و خلقی من متفاوته و ترجیحم اینه که صبح بریم ، شبم برگردیم .

فعلا همسر کوتاه اومده ولی بیرون از خونه هست ، بعید نیست وقتی بیاد دوباره ساز رفتن کوک کنه و ما رو برداره ببره ! 

حقیقتا نمی‌دونم این باغ چی داره که همسر و دخترک ول کن نیستن !؟ 

آخه هفته قبل هم دو نفری رفته بودن و من ساده فکر میکردم دیگه تا مدتی بیخیالش میشن ولی انگار نمیشن frown

 

---------------------------

- هفته پیش رفتم دورهمی فامیل خودم ، اگه قسمت حرف از دایی و زندایی رو حذف کنم که البته بصورت عمومی و آشکار هم نبود ، بقیه لحظاتش عالی بود و خوش گذشت خداروشکر .. 

 

--------------------------

 

- کارگاه آموزشی خواهر امروز تموم شد ..

که واسه اونم خداروشکر میکنم ، بس که تو این مدت دوید و کار کرد و بیخوابی کشید . بچه ها هم که .. 

اینجور که پیداست احتمالا ضرر چند ده میلیونی هم کرده متاسفانه.. 

خدا خودش کمک کنه .

دیشب دیگه دلم کباب بود براش ، بس که خسته بود .. 

هوم ... نمی‌دونم چی بگم .. حرفی ندارم واقعا ..

 

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی