حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

اونم رفت

شنبه, ۶ مهر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۴ ق.ظ

- وقتی عزیزانمون فوت میشدن و ما هنوز تو شوک اولیه بودیم ، زنعموی مامانم،  اولین نفری بود که خودشو میرسوند بهمون ، جمعمون میکرد ، مراقبمون بود ، هموامونو داشت . یه چند سالی کوچکتر از مادربزرگم بود . ولی اصلا نمیگفت من بزرگترم و باید بشینم . هرکاری از دستش برمیومد برامون انجام میداد . آخرین نفری هم بود که می‌رفت .. 

مونس و رفیق مادربزرگم بود . یه بانوی مهربون و با درک . گاهی حتی ماها اونو واسطه خواسته هامون از مادربزرگ میکردیم . 

و دیروز .. 

خیلی یهویی از پیشمون رفت .. 

رفت پیش شوهرش که بهترین رفیق و دوستش بود .. 

و چه زود آدما تبدیل میشن به خاطره ... 

چقدر گاهی بزرگ شدن سخت و غمناکه .. 

زنعموی مهربون روحت شاد ..

 

پ.ن 

ـ زندگی بالا و پایین داره ، روزای خوب و بد داره و من واقعا عاشق روزای خوبم . حال خوبمو هم خیلی راحت به اشتراک میذارم . 

ولی روزای ناراحتی رو نمیتونم راحت به اشتراک بذارم. 

گاهی رعایت حال دیگرانو میکنم ، گاهی شریکی پیدا نمیکنم و گاهی ترجیحم سکوته .. 

اما سبک نمیشم .. 

دنیای وب تنها مامن امن من برای سبک شدن و تخلیه شدنه .. 

 منو بخاطر سبک نوشتنم ببخشید به خوبی خودتون 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی