پایان تنفس
از بعد عروسی ، هر هفته اتفاقاتی پیش میومد که شرایط رفتن به خونه مادرشوهر اینا فراهم نمیشد و این برای من خیلی عالی بود .
مثل حس رست و تنفس بین دوتا کلاس !
اما خب .. از اونجایی که هیچ حسی پایدار نمیمونه ، احتمالا این رِست ، فردا تموم میشه و ما باید بریم اونور .
دیگه میزبان حالش چطوری باشه و چطوری بگذره رو خدا میدونه !
ولی من واقعا رفتار مادر همسر رو درک نمیکنم .
والا هر عقل سلیمی وقتی ببینه مثلا اعضای خانوادش به هر دلیلی حوصله و اعصاب مهمون داری ندارن ، یا نه اصلا کدورتی هست که بهتره بقیه دور بمونن تا یه مدتی ، دیگه مهمون دعوت نمیکنه وسط این آشفته بازار !
نمیفهمم چرا هر هفته اصرار داره ما بریم ، زودم بریم ، زیاد بشینیم ، با تمام آداب رفتاری و زندگی میزبان هم کنار بیایم و بپذیریم اونا اولویت دارن بر ما که مهمون هستیم ، صدامونم در نیاد و تازه بعدش اگه بی توجهی و بی محلی هم دیدیم تحمل کنیم ؟!
آره .. این چیزاست که اذیتم میکنه ..
اذیتم میکنه ، چون اکثر مواقع نمیدونم اونا رو چه مودی هستن و قراره چطور بگذره !!
الان چند روزه دارم به همسر میگم با مادرت حرف بزن و بهش بگو حداقل ، روزایی که اونا رو مود نیستن ، به ما نگه بریم ! و هرچی هم دلیل آورد که شما به اونا چیکار دارید و مگه برا اونا میاید و .. و .. ، قبول نکنه .
والا .. هرچی به یاد دارم با همین حرفا ( ببخشید) دهان ما بسته مونده و خودبخود اجازه دادیم بقیه تعیین تکلیف کنن واسمون .
(لازم باشه خودمم میگم بهش ولی نمیخوام همسر بدونه همچین تصمیمی دارم ، میخوام خودش اول حرکت کنه ).
حالا ببینم میگه یا نه .
فعلا که باید رفت ...
- ۰۴/۰۷/۲۴