حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

پایان تنفس

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ

از بعد عروسی ، هر هفته اتفاقاتی پیش میومد که شرایط رفتن به خونه مادرشوهر اینا فراهم نمیشد و این برای من خیلی عالی بود . 

مثل حس رست و تنفس بین دوتا کلاس ! 

اما خب .. از اونجایی که هیچ حسی پایدار نمی‌مونه ، احتمالا این رِست ، فردا تموم میشه و ما باید بریم اونور . 

دیگه میزبان حالش چطوری باشه و چطوری بگذره رو خدا می‌دونه ! 

ولی من واقعا رفتار مادر همسر رو درک نمیکنم . 

والا هر عقل سلیمی وقتی ببینه مثلا اعضای خانوادش به هر دلیلی حوصله و اعصاب مهمون داری ندارن ، یا نه اصلا کدورتی هست که بهتره بقیه دور بمونن تا یه مدتی ، دیگه مهمون دعوت نمیکنه وسط این آشفته بازار ! 

نمی‌فهمم چرا هر هفته اصرار داره ما بریم ، زودم بریم ، زیاد بشینیم ، با تمام آداب رفتاری و زندگی میزبان هم کنار بیایم و بپذیریم اونا اولویت دارن بر ما که مهمون هستیم ، صدامونم در نیاد  و تازه بعدش اگه بی توجهی و بی محلی هم دیدیم تحمل کنیم ؟! 

آره .. این چیزاست که اذیتم می‌کنه .. 

اذیتم می‌کنه ، چون اکثر مواقع نمی‌دونم اونا رو چه مودی هستن و قراره چطور بگذره !! 

الان چند روزه دارم به همسر میگم با مادرت حرف بزن و بهش بگو حداقل ، روزایی که اونا رو مود نیستن ، به ما نگه بریم ! و هرچی هم دلیل آورد که شما به اونا چیکار دارید و مگه برا اونا میاید و .. و .. ، قبول نکنه . 

والا .. هرچی به یاد دارم با همین حرفا ( ببخشید) دهان ما بسته مونده و خودبخود اجازه دادیم بقیه تعیین تکلیف کنن واسمون .

(لازم باشه خودمم میگم بهش ولی نمیخوام همسر بدونه همچین تصمیمی دارم ، می‌خوام خودش اول حرکت کنه ). 

حالا ببینم میگه یا نه . 

فعلا که باید رفت ... 

 

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی