گره سخت
دخترخاله داره جمع میکنه بره ... بیخبر ... یهویی .. نابالغانه ...
هنوز نرفته ولی مقدماتشو آماده کرده ..
و من ناراحتم .
گره ای که میشد با دست باز کرد ، رسیده به دندون !! ... که بازم نمیشه متاسفانه!
به دو دلیل ..
اول وضعیت جسمی خودش که تاب تحمل شرایط سخت رو نداره.
دوم تعصب بیش از حد خانواده که بجای تسکین فقط شده عامل تحریک بیشتر این دختر !!
بخدا که میشد بهتر هم حلش کرد . بخدا که این دختر فقط نیاز به تزریق آرامش داشت برای تلاش بیشتر .
حرفی ندارم بهش بزنم . بهشون بزنم ...
اما اونقدر روی دلم سنگینی میکرد که مجبور شدم اینجا بنویسم ![]()
روزی رو میبینم که همه کنار کشیدن و این دختر تنها مونده با یه عالمه پشیمونی که کاش جوگیر نمیشدم !! کاش راههای دیگه رو هم امتحان میکردم ... و ... و ...
روزی رو میبینم که یواشکی بهم پیام بده دلش تنگه ... حالش بده و ... ومن هیچ جوابی نداشته باشم بهش بدم .
خدا کنه حداقل جسمش تاب بیاره در برابر آینده ی پیش رو ...
اونم با این مرد مغرور و لجباز ... که قطعا کارو سخت تر میکنه .
ای کاش خاله زینبم بود ...
شوهر دخترخاله فقط با اون حرف میزد و خاله هم خیلی خوب قلقشو بلد بود ..
اگه بود مطمئنم حتی برای جدایی هم ، همه چیز رو با آرامش حل میکرد . ( زیاد از اینکارا میکرد ، اختلافات رو به حداقل میرسوند و تموم میکرد )
نمیدونم حکمت بردنش چی بود ... فقط میدونم امینترین و گره گشاترین فرد یه خانواده ، فامیل ، محله و حتی یه شهرک رو از دست دادیم و جایگزینی هم واسش پیدا نمیشه ![]()
نگرانم و کاری هم از دستم بر نمیاد ..
- ۰۴/۰۸/۲۶

خدایا توبه
ولی بی انصافی نبود خاله زینب رو بردی؟