حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

نور ، عشق

يكشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۷:۰۲ ب.ظ

همیشه تمام سعی ام این بوده که به کسی آزار نرسونم و سرم به زندگی خودم گرم باشه . 

کمک کردن ، مهربونی و محبت رو هم در حد توانم انجام میدم . گاهی وظیفه ست و راه فراری نیست ، گاهی هم کاملا قلبی و دلی . 

اون بخش وظیفه و اجبار ، شاید اذیتم کنه ولی بخش دیگه ش اونقدر حالمو خوب می‌کنه که حاضرم تمام خستگیهاشو به جون بخرم . 

من شاید آدم خوبی نباشم . شاید نتونم اونطور که باید مهربون باشم . 

ولی عمیقأ محبت و مهربونی رو دوست دارم. اونقدر که آرزوی بزرگمه که تا زنده ام تو همین مسیر به کمال برسم . 

گرچه می‌دونم نمیشه و بخاطر نقص و عیبهام ممکنه محقق نشه . ولی نمیخوام همون رویای داشتنشو هم از دست بدم . چون فکر کردن بهش حالمو خوب می‌کنه . 

آرامش داشتن و مهربونی و محبت ، بهترین ایده آل من تو زندگیه . 

و برای داشتن همه اینا مدیون لطف و فضل و کرم خدا هستم .

خدایی که با واسطه های نورانیش تمام زندگیمو زیر و رو کرد و عشق واقعی رو در وجودم کاشت . 

در تمام طول وب نویسیم اینو نگفتم که چطور زندگی من به قبل و بعد ثبت محبت خدا و واسطه های نورانیش در دلم تقسیم شد . 

چون هربار خواستم بنویسم نشد ، نتونستم  .. 

نزدیکانم تغییرات رفتاری. اعتقادی منو از ۲۰ سالگی متوجه شدن و خیلی خوب میتونن شهادت بدن چطور این ساره از این رو به اون رو شد ! 

ولی حتی همونا هم کامل نمیدونن چی شد و چطور شد . کلیت رو همه دیدن که درست هم دیدن . ولی جزییات رو .... 

چون نگفتم ، نتونستم بگم . 

الانم بزرگترین ترسم دور شدن از راهیه که خودم انتخاب کردم . 

بزرگترین ترسم شعار زدگی خودمه و تفاوت در ظاهر و باطن . 

برای همین زیاد اعتقاداتم ، ارادتم و عشقمو توی دنیای بیرون بروز نمیدم .. استوری و پست زیاد نمی‌ذارم و در دل خودم نگه میدارم . 

ولی مناسبت‌های مهم رو نه ! نمیتونم نذارم !

قلبم و روحم گرفتاره ...

در حد اسم و رسم و مناسبت استوری میذارم... و نه بیشتر ..

ولی ..

گاهی دلم رنجور میشه ..

از دین زده ها ..

از اونایی که هنوز عشق و نور رو تجربه نکردن و نظام حاکم هم باعث شده دلزده تر بشن !!

که شبی مثل امشب برای گذاشتن استوری شهادت بانوی فاطمه زهرا ، نصیحتم کنن و من باب دلسوزی تمام اعتقاداتمو نفی کنن!!! 

در حالیکه هییییچ وقت سعی نکردم دخالت کنم و نظر بدم در مورد باورهاشون .. 

در حالیکه دارم راه خودمو میرم و خیلی خوب می‌دونم بالاخره همین راه هم در حد توانم جواب میده برای معرفی دین واقعی .. . 

آره دلم میگیره .. خیلی .. 

وقتی پیامشونو میخونم که ریپلای زدن ، مکث میکنم .. دوباره استوری خودمو نگاه میکنم ، اسم بانو رو میخونم و بهش میگم چرا ؟؟!!!!  

آیا در تاریخ جایی نوشته تو نامهربان بودی ؟! بد بودی ؟!  cryingcrying

همون تاریخی که از کوروش کبیر میگه ، از تو هم میگه .. 

کاری به تعصب آدما ندارم و اگه از تو خوندم و تحقیق کردم ، از اونم خوندم ... پیامبر بوده یا پادشاه ... و یا هردو با هم .. هرچه بوده خوب بوده .. خوبی کرده .. پس دلیلی نداره انکارش کنم ... 

ولی چرا باید تفکیک کرد ؟ جدا کرد ؟ گرو کشی کرد و ... ؟! 

چرا باید بخاطر اثبات خوب بودن یکی و بد بودن یکی دیگه ، با هم درگیر بشیم ؟! 

درسته که درگیر نمیشم ، ولی دلگیر میشم .. خیلی دلگیر میشم crying

 

 

 

 

 

 

  • ساره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی