نور ، عشق
همیشه تمام سعی ام این بوده که به کسی آزار نرسونم و سرم به زندگی خودم گرم باشه .
کمک کردن ، مهربونی و محبت رو هم در حد توانم انجام میدم . گاهی وظیفه ست و راه فراری نیست ، گاهی هم کاملا قلبی و دلی .
اون بخش وظیفه و اجبار ، شاید اذیتم کنه ولی بخش دیگه ش اونقدر حالمو خوب میکنه که حاضرم تمام خستگیهاشو به جون بخرم .
من شاید آدم خوبی نباشم . شاید نتونم اونطور که باید مهربون باشم .
ولی عمیقأ محبت و مهربونی رو دوست دارم. اونقدر که آرزوی بزرگمه که تا زنده ام تو همین مسیر به کمال برسم .
گرچه میدونم نمیشه و بخاطر نقص و عیبهام ممکنه محقق نشه . ولی نمیخوام همون رویای داشتنشو هم از دست بدم . چون فکر کردن بهش حالمو خوب میکنه .
آرامش داشتن و مهربونی و محبت ، بهترین ایده آل من تو زندگیه .
و برای داشتن همه اینا مدیون لطف و فضل و کرم خدا هستم .
خدایی که با واسطه های نورانیش تمام زندگیمو زیر و رو کرد و عشق واقعی رو در وجودم کاشت .
در تمام طول وب نویسیم اینو نگفتم که چطور زندگی من به قبل و بعد ثبت محبت خدا و واسطه های نورانیش در دلم تقسیم شد .
چون هربار خواستم بنویسم نشد ، نتونستم ..
نزدیکانم تغییرات رفتاری. اعتقادی منو از ۲۰ سالگی متوجه شدن و خیلی خوب میتونن شهادت بدن چطور این ساره از این رو به اون رو شد !
ولی حتی همونا هم کامل نمیدونن چی شد و چطور شد . کلیت رو همه دیدن که درست هم دیدن . ولی جزییات رو ....
چون نگفتم ، نتونستم بگم .
الانم بزرگترین ترسم دور شدن از راهیه که خودم انتخاب کردم .
بزرگترین ترسم شعار زدگی خودمه و تفاوت در ظاهر و باطن .
برای همین زیاد اعتقاداتم ، ارادتم و عشقمو توی دنیای بیرون بروز نمیدم .. استوری و پست زیاد نمیذارم و در دل خودم نگه میدارم .
ولی مناسبتهای مهم رو نه ! نمیتونم نذارم !
قلبم و روحم گرفتاره ...
در حد اسم و رسم و مناسبت استوری میذارم... و نه بیشتر ..
ولی ..
گاهی دلم رنجور میشه ..
از دین زده ها ..
از اونایی که هنوز عشق و نور رو تجربه نکردن و نظام حاکم هم باعث شده دلزده تر بشن !!
که شبی مثل امشب برای گذاشتن استوری شهادت بانوی فاطمه زهرا ، نصیحتم کنن و من باب دلسوزی تمام اعتقاداتمو نفی کنن!!!
در حالیکه هییییچ وقت سعی نکردم دخالت کنم و نظر بدم در مورد باورهاشون ..
در حالیکه دارم راه خودمو میرم و خیلی خوب میدونم بالاخره همین راه هم در حد توانم جواب میده برای معرفی دین واقعی .. .
آره دلم میگیره .. خیلی ..
وقتی پیامشونو میخونم که ریپلای زدن ، مکث میکنم .. دوباره استوری خودمو نگاه میکنم ، اسم بانو رو میخونم و بهش میگم چرا ؟؟!!!!
آیا در تاریخ جایی نوشته تو نامهربان بودی ؟! بد بودی ؟! ![]()
![]()
همون تاریخی که از کوروش کبیر میگه ، از تو هم میگه ..
کاری به تعصب آدما ندارم و اگه از تو خوندم و تحقیق کردم ، از اونم خوندم ... پیامبر بوده یا پادشاه ... و یا هردو با هم .. هرچه بوده خوب بوده .. خوبی کرده .. پس دلیلی نداره انکارش کنم ...
ولی چرا باید تفکیک کرد ؟ جدا کرد ؟ گرو کشی کرد و ... ؟!
چرا باید بخاطر اثبات خوب بودن یکی و بد بودن یکی دیگه ، با هم درگیر بشیم ؟!
درسته که درگیر نمیشم ، ولی دلگیر میشم .. خیلی دلگیر میشم ![]()
- ۰۴/۰۹/۰۳