از روی که بیکار شده ، روی ماشین کار میکنه ..
اینکه بیکار ننشسته توی خونه خوبه .. ینی خیییییلی خوبه ..
در مقایسه با چند سال پیش که هنوز تو اون خونه بودیم و کار نمیکرد ، عالیه ..
اون موقع اگه کارم میکرد ، وقتی میومد خونه اونقدر بداخلاقی میکرد که منو از زندگی سیر میکرد .. !
الان اما اینطوری نیست .. خودش میخواد بره بیرون کار کنه ، خودش حواسش هست .. وقتیم میاد با قبل از رفتنش تفاوتی نداره .. شاید حوصله نداشته باشه و خسته باشه ، ولی دیگه اذیتم نمیکنه ، تلافی نمیکنه ...
که اینا همه خیلی خیلی خوبه خداروشکر ..
ولی ...
اساسی دنبال کار نیست دیگه ..
هرروزش به همون روز خلاصه میشه و پیگیر هیچ آگهی کاری هم نیست ..
مگه اینکه یکی از یه جا بهش پیشنهاد بده ..
که به لطف اطرافیان دلسوز این مورد کمابیش پیش میاد برامون .. ( دیگه همه فهمیدن بیکار شده .. و منم واسم مهم نیست ، چون بخاطر سنش دیگه براحتی کار پیدا نمیشه و ما مجبوریم از دیگرانم کمک بخوایم)
همسر هم پیشنهادها رو بالا و پایین میکنه و چک میکنه .. اما درست و حسابی جواب نمیده ..
که خب از دست منم کاری برنمیاد ..
هم تجربه ثابت کرده اصرارو تلاش من فایده ای نداره برای مثلا فلان کار ..
هم اینکه از نظر روانشناس خانواده ، چون اونی که کار میکنه همسر هست ، باید خودشم تصمیم گیرنده نهایی باشه و بخاطر روحیات خاصی که داره ( اهل هرکاری نیست ) نمیشه بهش سخت گرفت که بدتر نکنه اوضاع رو ..
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که قاطعانه ازش بخوام دل خوش به تاکسی نتی نباشه و حتما توی یه فرجه مشخص کار پیدا کنه ..
کار با درآمد روزانه ، بدون بیمه هیچ امنیت شغلی نداره و برای همسر من که به قولی مودی هست ، اصلا مناسب نیست .
در هر صورت امیدوارم به فکر باشه وگرنه به اختلاف میخوریم متاسفانه..
کاش این قضیه درست بشه برای همیشه ... کاش ..
پ.ن
_ از محل کار قبلیش هیچ خبری نیست و اصلا انگار نه انگار یه روزی اونجا بوده .. نه تماسی نه خبری ..
به همسر گفتیم بره شکایت کنه بلکه حقش ضایع نشه .. حاجی هم موافقه.. بنده خدا خودشم غافلگیر شده از این اتفاق ..
ولی همسر میگه یکم دیگه صبر کنم ببینم خبری میشه یا نه ..
_ شوهر فاطمه هم یه مورد پیشنهاد داده که شرایطش خیلی بهتر از پیشنهادات بقیه ست .. خودمم ته دلم دوست دارم که همین بشه و همسر قبول کنه ، چون به روحیه همسر خیلی نزدیکه ..
فقط ..
خب حس خوبی ندارم دیگه ..
البته انصاف نیست اگه نگم فاطمه و همسرش تا حالا خیلی خیلی هوای همسر رو داشتن و این اولین بار نیست که اینکارو میکنن..
پس من نباید بی منطق باشم و بدقلقی کنم .
ولی خب احساسم الان خوب نیست و نیاز داشتم اینجا درددل طوری بیانش کنم ..
بهرحال اگه خدا خواست و شد ، حتما ازشون تشکر میکنم ، بدون در نظر گرفتن حواشی ها ..
توکل بر خدا
_ میشه برامون دعا کنید ؟
همه ی سعیمو میکنم جلوی دخترک خودداری کنم و بروز ندم چقدر احساس عجز میکنم ، اما میترسم همسر اونقدر دست دست کنه که یهو کنترلمو از دست بدم و ..
کاش با آرامش همه چی ختم به خیر بشه ..
کاش فرجی حاصل بشه و این دغدغه برای همیشه تموم بشه ..
_ همسر با صاحبخونه حرف زد ، قیمت اجاره دوبرابر شده انگار ... و ما هنوز جواب قطعی ندادیم برای موندن .. ولی شدیدا نگاه خانوادش نشون میده که انتظار برگشت دارن ..
شاید درست نباشه ... ولی حس میکنم منتظر هستن دیگه ببینن ما خسته شدیم و قصد برگشت داریم .. چون ظاهراً چیزی نمیگن .. اما مرتب میپرسن چیکار کردین ؟ چی شد ؟ و بعد سکوت میکنن بدون هیچ حرف و اظهار نظری ...
دروغ چرا ، سکوت و نگاهشون خیلی اذیتم میکنه ...
منم خسته شدم از این وضع ...
ولی نمیتونم برگردم .. نمیخوام برگردم .. اصلا نمیشه برگشت ..
کاش میفهمیدن ..
کاش ...
لعنت به اون وکالتنامه .. لعنت ...