حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

۱۷ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

_ مثلا الان دلم میخواست همسر دخترکمو میبرد بیرون ، منم میرفتم خونه یکی که باهاش راحتم ، ساعتی پیشش مینشستم ، تعریف میکردیم و چای می‌خوردیم ، بعدشم خداحافظی میکردم و برمیگشتم خونه . 

 

__________________________

 

_ واسه کاری به فاطمه پیام دادم ، بنده خدا قبل اینکه جوابمو بده ، در مورد کار گفت و اینکه حواسش هست و این حرفا .. 

تشکر کردم و گفتم محبتش بهمون ثابت شده ست .. 

تا همین چند وقت پیش با احتیاط پیام میدادم ، ولی الان به خودم میگم من همون ساره سابقم ، فرقی نکردم ، چرا باید خودمو محصور کنم بخاطر سوءتفاهم دیگران ! 

چرا مهربون نباشم وقتی دوستشون دارم ؟! 

واسه همین مثل قبل ترها حرف زدم باهاش .

و چقدرم که این دختر محبت داره بهم .. چقدر دوستم داره .

نمی‌دونم کسی این حس منو درک می‌کنه یا نه ؟! 

اصلا یه جور عجیبی از محبتش شرمنده میشم ! 

 

____________________________________

 

_ در راستای کودتایی که گفتم ، الان همسر روز پنجمی هست که سیگار و قهوه رو گذاشته کنار ! 

بخاطر من ، بخاطر دخترک ، بخاطر خودش .. بخاطر زندگیمون ..

خدا کنه دائمی بشه ..

 

____________________________________

 

_ نمی‌دونم .. شاید مجبور شم برم پیش متخصص اعصاب و روان ! 

حس میکنم جسم و روحم توان تحمل اینهمه نگرانی و استرس رو نداره crying

دخترک مادر شاد میخواد ، توجه و محبت میخواد ، نه مادر ساکت و گوشه نشین و مضطرب ! 

 

___________________________

 

_ به فاطمه گفتم در مورد یکی از کارهای پیشنهادی ( نگفته بودیم چون فکر میکردیم ناراحت میشه ) و گفتم بخاطر شرکت رد کردیم ..

جواب نداد .. نمی‌دونم ناراحت شد یا نه !؟

 

 

________________________

 

_ خدایا تنها پناهم تویی 

 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۲۴
  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۱۴:۲۰
  • ساره

_ همسر باز تماس گرفت و اونا دوباره گفتن خیالت راحت کار اوکی هست ، فقط باید صبور باشی ... 

چی بگم .. 

 

_________________________

 

_ همسر و دخترک نمی‌دونن من بخاطر اطلاعات پایه ای که از بیس نرم افزار دارم ، خیلی راحت میتونم آمارشونو از کار با موبایل دربیارم .. !! 

 فکر کنم این واسه یه مادر بد نباشه wink

 

 

____________________________________

 

_ چقدر بده یه مرد ، یه مرد دیگه رو مرتب داداش و برادر صدا کنه با کلی ابراز محبت و این حرفا ، بعد به زن اون مرد چشم داشته باشه !!!! 

کثیفه نه ؟! 

هوم کثیفه .. 

 

 

________________________________

 

_ دیشب کودتا کردم ، ولی به همون اندازه هم شکستم ! 

مفصله اما حس نوشتن نیست .. 

امروز یه حرکتایی صورت گرفت از طرف همسر ، میام میگم بعد .. چه جدی بشه چه نشه .. 

 

___________________________

 

_ دلم مشاوره میخواد ، ولی منطقم میگه الان وقتش نیست .. تو فقط باید صبور باشی .. کار دیگه ای جز اینایی که انجام دادی نیست .. بیخودی دنبال راهکار نگرد ! 

 

  • ۱ نظر
  • ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۳۱
  • ساره

می‌دونم فاطمه و شوهرش هرروز پیگیر هستن و اگه بیشتر از ما نگران نباشن ، کمتر هم نیستن . 

ولی دلم میخواد بهشون بگم بسه و پرونده این قضیه رو ببندم ! 

الان دو ماهه که درگیر این برنامه ایم و هنوز خبری نشده . دیگه نمی‌کشم بخدا .. 

ولی خب چون شرط فاطمه به همسر این بود که اگه زیرش نزنه و قول بده بره سر اینکار اونا پیگیری کنن ، الان من نمیتونم حرفی بزنم ! 

اما همسر می‌تونه خودش بگه که دیگه نمیشه صبر کرد و باید دنبال کار دیگه ای بود ! 

که نمیگه .. ینی اصلا همسر مهم نیست واسش که بشه یا نه ! 

و این حال منو بدتر می‌کنه ! 

میگن آدم که پیر میشه ، گاهی به حرص خوردن و نگرانی جوانترها که نگاه می‌کنه ، لبخند میزنه و بنظرش اون همه نگرانی واسه یه مسأله بی ارزشه .. 

ولی من مطمئنم اگه به پیری رسیدم ، هیچ وقت به شرایط این چنینی واسه کسی نمی‌خندم... 

چون دغدغه من بیشتر از کار ، خود همسر هست .. ! 

چون اصلا پیر شدم بخاطر همین مسائل !

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۵ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۵۰
  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۲۵
  • ساره

من به دعا اعتقاد دارم .. 

همینطور انرژی مثبت .. 

راجع به هردوشون شناخت دارم و در حد سواد و تجربه اندک خودمم ، علم آموختم .. 

و اینو لطف خداوند می‌دونم .

که یادم داد هر نوری که انسان رو سوق بده سمت خودش و خوبیها ، قشنگه .. تفکیک شدنی هم نیست .. 

اما درک نمیکنم چرا بعضی اصرار دارن که تفکیک کنن و از روی تعصب و یا نه به جهت لجاجت با تعصب ، اون یکی رو نفی کنن !!!!!! 

اتصال به منبع الهی همیشه زیبا و دلنشینه .. و سبب حال خوب .. 

هیچ وقت دلم نمی‌خواد از این مرکز خارج شم ، حتی اگه مثل همه این سالها دغدغه و مشکلات زندگیم تموم ناشدنی باشه .. 

من هویتمو با این نور دارم ، حتی اگه سهمم تنها ذره ای ناچیز از تابیدنش باشه .. 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۲۳
  • ساره

مامان از کربلا اومد .

امروز مشغول مهمون بازی و پذیرایی بودیم . فردا هم احتمالا باز مهمون بیاد ( همون فامیلای درجه یک هستن که در حالت عادی هم رفت و آمد دارن ، فقط چون مثلا مامان رفته زیارت ، خودشون مقید میدونن زودتر از موعد  سر بزنن ) 

اما نمی‌دونم چرا من زودتر از همیشه خسته شدم امروز و به بهانه رفتن پیش همسر ( هنوز اونور مشغوله ) سری اول مهمونا که رفتن ، خداحافظی کردم و با دخترک اومدیم خونه . ( قرار بود بمونم خونه بابا تا همسر زنگ بزنه و هماهنگ کنیم واسه رفتن به اونجا) 

وقتی رسیدم ، همین که درو باز کردم ، بوی خوش آش رشته به مشامم خورد ..

بله همسایه مشغول پخت و پز بود حسابی .. مهمونم داشتن انگار ..

نمیدونستم نذریه یا خوراک خونه خودشون .. 

حالا در حالت عادی زیاد آش رشته دوست ندارما ، ولی اینو عجیب دلم خواست ! 

دخترکم بدتر از من خخ 

دیگه با خودم گفتم درست نیست صبر کنم شاید نذری نباشه واقعا .

واسه همین خودم آنلاین سفارش آش رشته  دادم .

بعدشم همسر زنگ زد و گفت ما حالا حالاها کار داریم و اگه خسته ای نمی‌خواد بیای و بمون خونه پدرت .. که گفتم ما برگشتیم خونه خودمون ، و اگه مامانت اینا ناراحت نمیشن نمیام پس ، چون خیلی خستمه . فقط شب حتما برگرد خونه تا هرچی طول بکشه صبر میکنم . 

اونم قبول کرد و خداحافظی کردیم .

یکم بعدشم دخترک با مادرجونش رفت مسجد و همزمان پیک آش رشته رو آورد .. منم سریع کشیدم توی ظرف و شروع کردم به خوردن .. قاشق سوم بودم که همسایه در زد .. بله آش نذری هم رسید .. smiley

جاتون خالی .. هردو خوش طعم و بی نظیر .. 

 

پ.ن 

_ امروز یکم برج بود ، اما خبری نشد .. sad وقتی داشتم از آش نذری همسایه می‌خوردم ، با خودم گفتم ینی میشه منم به حاجت دلم برسم و نذرهامو ادا کنم ؟! 

خدا کنه هفته پیش رو ما هم خبر خوشحالی دریافت کنیم . 

( یکی دو جای دیگه پیشنهاد کار داده شده تازگیا ، که گفتیم صبر کنیم ببینیم اول ماه چی میشه بعد تصمیم بگیریم . اونا هم بد نیستن . ولی خب همه اصرار دارن اولویت همین کار مورد نظر فاطمه اینا باشه ) 

توکل بخدا .. 

 

  • ۱ نظر
  • ۰۱ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۲۵
  • ساره