حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

در حالیکه فردا خونه مادربزرگ همسر مهمونیه ، امروز خیلی یهویی مادربزرگ با خاله همسر و خانوادش ( همون که شهر ما زندگی نمیکنه ) راهی کربلا شد !!!! 

انشالله بسلامت برن و برگردن smiley

البته برنامه مهمونی همچنان برقراره 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۰۴ ، ۱۵:۲۵
  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ شهریور ۰۴ ، ۱۱:۱۹
  • ساره
  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۵۱
  • ساره

دخترک اسباب بازیشو گم کرده ، یه چیز خیلی خیلی بی ارزش از نظر من ولی مهم واسه اون ! 

فکر می‌کنه من انداختمش دور ، منم یادم نمیاد ... اما می‌دونم جدیدا بدون اطلاع خودش وسایل زیادی و بدردنخورشو نمیندازم دور چون می‌دونم حساسه . 

گفتگو مون به نتیجه نمیرسه ... جستجوی اونم همینطور ! 

خسته و کلافه میاد میشینه اونور سالن روبروم و بی صدا گوله گوله اشک میریزه .. 

منه عصبی از وضع زندگی و سردردهای چند روزه و خونه همیشه بهم ریخته که دیگه جون جمع کردنشو ندارم هم نگاهش میکنم . 

دلم میخواد سرش داد بکشم که بس کن ! پاشو از جلو چشمم برو کنار و واسه یه چیز بدرد نخور عصبی ترم نکن ! 

ولی ... 

نمی‌دونم چی میشه .. 

یه لحظه یادم به بی کسی خودم میفته که دیگه هیچکسو ندارم براش درددل کنم ، اشک بریزم و از غصه هام بگم ..

داشته باشم هم نمیتونم حرف بزنم ، غرورم اجازه نمیده که بگم ...

از نداری ، از شل کردن های گاهی به گاهی همسر و نداشتن خرجی ... 

از ... گریه های هرروزم .. 

و اینکه چقدر بعضی وقتا دلم بغل میخواد و کسی که بگه من پناهتم غصه نخور .. حتی اگه نتونم مشکلتو حل کنم ، محرم رازت میشم ، مرهم دردت میشم . 

خوب می‌دونم اونم الان بغل میخواد ، درک شدن میخواد . 

گریه ها و بغض هامو میذارم پشت پلکم واسه آخر شب وقتی همه خوابن ....

صداش میکنم ، قربون صدقش میرم ، بعدم دستامو باز میکنم و ازش می‌خوام بیاد تو بغلم ... بزرگ شده ماشاله .. جاش نمیشه دیگه .. سنگینم شده ... ولی تحمل میکنم ، موهاشو نوازش میکنم .. میبوسمش .. و به خودم فشارش میدم .. می‌دونم آروم میشه ، مثل دوران نوزادیش .. مثل کودکیش .. مثل تمام روزایی که میچسبه بهم و میگه مامان دوست دارم همیشه کنارم باشی . 

آروم میشه ...بدون اینکه حتی حرفی بینمون رد و بدل بشه .. 

منم آروم میشم .. 

سرمو بلند میکنم و میگم خدایا می‌دونم داشتن پدر و مادر خوب و فرزند بزرگترین نعمتی هست که بهم دادی ، واسه خاطرشون هزاران بار شکر ... 

فقط ... 

درکم کن ، زندگیم سخت داره میگذره ،  صدام کن ، در آغوشم بگیر ... نشونم بده که هستی 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۵ شهریور ۰۴ ، ۱۹:۴۸
  • ساره
  • ۰ نظر
  • ۰۲ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۵۰
  • ساره