صرفا جهت سبک شدن
دیروز برنامه باغ داشتیم . همه چیزم هماهنگ شده بود از قبل . ولی یهو مادرشوهر تصمیمش عوض شد و گفت میخوام برم باغچه آقابزرگ و شما اگه میخواین برین باغ، خودتون برین !
هیچی دیگه .. همسر هرکاری کرد مادرش راضی نشد . خب البته حقم داشت . باغ واسه خانواده ما خاطرات ناخوشایندی بجا گذاشته و از همه ما بیشتر روی مادرشوهر تاثیر داشته .
بهرحال از من و همسر معذرت خواهی شد ، ولی فکر نمیکنم اونا درست و حسابی از دل مادرشوهر درآورده باشن!
باوجودیکه خاله فرشته و خانوادش از بعد اون ماجرا زیاد درصدد جبران بودن و به نوعی از دل من و همسر و حتی خواهر شوهر و همسرش بیرون اومد اون ناراحتیا . اما انگار برای مادرشوهر هنوز کافی نبوده .. !
جالب اینجاست که تا همین دیروز هیچکدوم نمیدونستیم تا این حد دلخوره !
چون خیلی خوب و معمولی کل ایام عید رو با فامیل و خانوادش و حتی خانواده حاجی گذروند و مسئله ی غیرعادی وجود نداشت !
بهرحال اینجوری شد که دیگه ما باغ نرفتیم و با خانواده دایی کوچیکه همسر که اونا هم شرایط باغ رفتن نداشتن ، رفتیم باغچه آقابزرگ و اگه بگذریم از غافلگیر شدن تمام اعضای خانواده مادرشوهر و تلفنهای مکرر و سوالهای پی در پی ، مابقی روز همه چی خوب بود و خوش گذشت .
حالا اینکه داستان های جدید هم شروع بشه بعدش ، الله اعلم .
ولی من اگه از قبل میدونستم مادرشوهر هنوز دلگیره ، خودم یا همسر قبلش با حاجی حرف میزدیم و درستش میکردیم که به اینجا ها نرسه . چون بنده خدا فهمیده تر از این حرفاست که خواسته باشه کش پیدا کنه و حل نشده باقی بمونه . ولی خب نمیدونستم و نشد دیگه .
میدونید اگه قبل این ماجرا با خواهر خودم به اختلاف نخورده بودم ،میگفتم مادرشوهر زیادی بزرگش میکنه .
ولی الان بهتر درکش میکنم . فقط کامل حق نمیدم بهش .
چون اگه خانواده خواهرش خطا کردن ، عوضش درصدد جبران براومدن و علاوه بر معذرت خواهی ، بارها به هر بهانه ای دلجویی کردن از اون و ما .
و بنظرم دلخوری مادر همسرم بیشتر بخاطر آسیبی هست که به روحش وارد شده . نه رفتار خانواده خواهرش .
واسه همین دیشب وقتی کنار آتیش نشسته بودیم و خودمون دوتا تنها بودیم ، یکم باهاش حرف زدم و گفتم که هرچقدرم ماجرا بزرگ بوده باشه ، بازم جای گذشت داره ، چون طرف مقابل ما تمام غرور و جایگاه خودشو شکست و با فروتنی تمام ازمون عذرخواهی کرد !
گفتم من هربار بخوام بابت این اتفاق ناراحت باشم ، یادم به التماس ها و قسم ها و اصرارهای حاجی برای حلالیت گرفتن میفته که نه کاری به سن و سالش داشت نه موقعیت خانوادگی و اجتماعیش ! فقط و فقط نگاهش به آخرتش بود و بخاطر همین حتی میخواست در حضور همه فامیل ازمون عذرخواهی کنه !
مادرشوهر حرفمو قبول کرد و گفت درست میگی ، ولی خب هنوز دلم صاف نشده . برا همین نمیخوام برم اونجا .
منم دیگه چیزی نگفتم .
ولی مقایسه کردم با خودم و خواهرم .
به اینکه چقدر منو اذیت کرد در این یکی دوماه و حتی ذره ای هم پشیمون نشد چه برسه به اینکه معذرت خواهی کنه !
اینقدر دلم ازش پره که تمایلی برای دیدن هیچ عکس و فیلمی از دیروزش ندارم . تمام گروههای فامیلی مشترک پر شده از تصاویر و کلیپهای تفریح دیروز همراه چت و ویسهایی که رد و بدل میشه !
میدونم تمامش خنده و شوخی و مسخره بازیه .
ولی هیچ کششی ندارم که باز کنم ، ببینم یا بشنوم .
حتی حسرت هم نخوردم که نبودم .
فقط هرجا اسممو آوردن و گفتن جات خالی بوده تشکر کردم و لایک فرستادم .
اسمش کینه نیست میدونم . حس خودمو میشناسم . من از خواهرم تنفر ندارم . ولی شدیداً دلگیرم . شدیداً میل به دوری کردن دارم .
همش از خودم میپرسم چطور تونست اینقدر بد باهام رفتار کنه ؟!
چطوری تا این حد ازم کینه گرفت که اینطوری بی رحمانه بهم ضربه زد ؟!
همه عمرم پناهش بودم ، همه عمرم بزرگتری کردم واسش .
حتی اگه اون حرفا رو زدم بهشم قصدم آزارش نبود ، یه نصیحت خواهرانه بود . از روی رفاقت و دلسوزی .
چرا واقعا ؟!
اینکه تمایلی برای خواندن و دیدن پیامهای خواهرم ندارم بخاطر دشمنی نیست . بخاطر اینه که تا قبل این فکر میکردم شوخ طبعیهاش بیشتر شده و منظور خاصی نداره
ولی حالا فهمیدم پشت تمام شوخیهاش ، حرفای جدی خودش خوابیده .
پشت تمام بی ادبیهاش طنز و فان نخوابیده ! واقعا فحش و دهن کجی به بقیه ای هست که حس کرده اذیتش کردن !
مدام اون پیامها و ویسهای سراسر توهینش توی گروه مشترک فامیلی !!! به من و مامان و بابا میاد جلوی چشمم و بغضم میشکنه ( اون روز از ویس و چت توی گروه شروع کرد و رسوندش به بردن آبروی مهتاب و حتی کشید به توهین و تحقیر حضوری به من جلوی یه فامیل دور و تقریبا بی خبر از ماجرا )
تراپیستم میگه از تمام گروههای مشترک بیا بیرون . نه برای تنبیه . برای اینکه هنوز نمیتونی تغییرات خواهرتو بپذیری و با توجه به اتفاقات اخیر امکان تکرار رفتار وجود داره و ممکنه بحث بوجود بیاد . میگه بیا بیرون که نبینی و نشنوی .
ولی من نمیتونم الان اینکارو کنم .
باید اون کار مشترک رو به سرانجام برسونم با خواهرم بعد عملا تصمیماتمو اجرا کنم .
باید حتما اول جایگزین برای خودم پیدا کنم که دست تنها نمونه ، بعد بکشم کنار .
چون هم قول داده بودم کمکش کنم . هم به هیچ عنوان حوصله حاشیه سازی جدید ندارم .
امروز داشتم با خاله زینبم درددل میکردم . گفتم میدونم اگه تو بودی بازم به خواهرت پشت نمیکردی ، چون خاله زری صدها برابر بیشتر از خواهر من اذیتت کرد و دیدم و دیدیم که چطور چشماتو بستی هربار و همیشه و همه جا پناهش بودی بازم .
دیدم و دیدیم که بعضی وقتا چطوری دلت میشکست و گریه میکردی .
اما بازم رهاش نمیکردی .
ولی من مثل تو نیستم خاله جون .
من خیلی ضعیفم .
اگه واقعا همینطوری که همیشه میگفتی دوستم داری، کمکم کن و نذار تنها بمونم . یا دعا کن آبجی دست از سرم بردار و شر ازش دور بشه ، یا دستتو بذار رو قلبم و برای آرامش دلم و بالا رفتن ظرفیتم از خدا مدد بگیر . چون خودت میدونی آبجی از خر شیطون پیاده نمیشه و بازم اذیتم میکنه و ناراحتی من خلاصه به رفتارهای گذشته ش نمیشه .
بعدا نوشت
- خوب شد باز نکردم فیلما رو . میدونستم آبجی تولید محتوا میکنه باهاشون و برای پیج خودش استفاده میکنه خخ
از این جهت میگم خوب شد باز نکردم ، چون باعث میشد بازم ناراحت بشم
آخه بعدش کلیپ درست کرده فرستاده و کلی بوس و قلب و عشق هم توی کلیپ و بیرون کلیپ گذاشته . در حالیکه از چند نفر توی همون فیلم خوشش نمیاد و خیلی خیلی هم بد پسشون میزنه هربار !! (اتفاقی باز شد واسم کلیپش ولی تا اولشو دیدم بستمش)
تا حالا چندین بار تو قالب پست و استوری قربون صدقه این بنده های خدا رفته ، ولی بعدش حضوری حتی طردشونم کرده !!!! ( اصلا برا همین دو گانگی ها نصیحتش میکردم که بابا وقتی خوشت نمیاد چرا قربون صدقه میری که اینا جذبت بشن و کشیده بشن سمتت که بدتر بشی و دوباره پسشون بزنی ؟! )
خدا کمکش کنه !
خدا کمک منم کنه که کنار بیام و عبور کنم .
میدونم اینم میگذره ، فقط زمان لازمه .
- ۰۴/۰۱/۱۵