حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

سر و صداهای همسایه یه وقتایی واقعا آزاردهنده ست ،ولی همین شلوغی زمانی که همسر شیفته ، واسه من میشه آبادی ! 

مثل صدای خروپف بابا که تا هرچی یادم میاد ، برعکس همه آدما بهم حس آرامش و امنیت میداد که ینی یکی هست که حواسش بهم هست .. 

درسته که همسایه حواسش به من نیست ولی همینکه خونه ست واسم کافیه 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۴۹
  • ساره

بابا خیلی مقیده واسه جدا کردن چیزای بازیافتی .

منم جدا میکنم ولی وقتی سفیرهاشون میان توی کوچه متوجه نمیشم . با اینکه زمان مشخصی دارن ، همیشه یادم میره ... و همین باعث میشه کیسه ها روی هم جمع بشن توی خونه  sad

بعد چون بابا همیشه بازیافتی داره ، سفیرا اول میرن دم در خونه اونا .. برا همین  میگه کیسه هاتو بیار اینجا تا خودم بدم ببره ، اما من نمیتونم اینکارو کنم .. 

چون با حوصله تفکیکشون می‌کنه و کیسه های من پر هست از چیزای ممنوعه از نظر مامان و بابا !!!! laugh

مثلا قوطی های انرژی زا ، بطری های نوشابه و آبمیوه و ظروف و پاکت بیرون بر و فست فود خخخ 

از نظر اونا مخصوصا مامان ، اینا بشدت مضره و هربار که بفهمه یا ببینه دارم استفاده میکنم سرزنشم می‌کنه ، حتی دعوام می‌کنه خخخ ..

واسه همین تا اونجایی که میشه نمی‌برم خونشون و وقتی دیگه راهی جز بیرون فرستادنشون ندارم ، میذارم تو صندوق عقب ماشین که همسر هروقت تونست ببره کنار خیابون بذاره تو سطل مخصوص خودشون ..

تا این حد از مامان حساب میبرم خخ 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۳۹
  • ساره

 مدتیه همش توهم زلزله دارم ... 

هی فکر میکنم الانه که یه زلزله شدید اتفاق بیفته !!!

نمی‌دونم .. 

شاید زمین لرزه های گاه و بیگاه تو این چند ماه بی تاثیر نباشه در تقویت قوه تخیل و توهمم !! 

 

  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۴:۰۲
  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۴ بهمن ۰۲ ، ۱۳:۵۷
  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲ بهمن ۰۲ ، ۱۷:۵۵
  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۱۵:۱۵
  • ساره

_ وسط همه اختلاف ها و کشمکش ها ، همسر روز به روز بیشتر بهم ابراز علاقه می‌کنه و توجه و محبت زیادتری بهم نشون میده .. 

رفتارایی که سالهای اول زندگیمون نیاز داشتم ببینم و نبود ! 

برای دخترک که خیلی خوب پدری می‌کنه و وابستگیشون بهم زیاده ، گرچه خیلی کم میگه اما عملا حسرت روزایی رو میخوره که به دخترک واقعا بی توجه بود و دوران شیرینشو ندید ! ( واقعا ندید .. اصلا ما براش مهم نبودیم اون روزا ) 

خب .. خداروشکر که الان ما رو میبینه و دوستمون داره .. و خداروشکر که منو بعنوان همسر و همراه در کنارش قبول داره و دیگه کمتر نقطه مقابل خودش می‌بینه .. 

ولی .. 

راستش من دیگه اون آدم احساساتی سابق نیستم و هیجان زده نمیشم .. بعضی وقتا بغض هم میکنم که چرا بهترین سالهای زندگی مشترکم ندیدم و نبود .. 

و یا چرا باید اینهمه سختی می‌کشیدم تا اون به خودش بیاد .. 

مثلا همین آوارگیم .. که می‌دونم حالا حالا ها درست شدنی نیست .. 

یا ضعفش در بحرانها و چالشهای زندگی که می‌دونم بهرحال جای محکمی هنوز قرار نگرفتم که دلم خوش باشه به این چیزا .. 

فقط اما دلم گرم شده .. به اینکه بهترم میشه .. 

به اینکه تا حدی همین رفتارهاش مرهمی شده برای التیام گذشته های تلخ ... که بگم با خودم اگه سخت بود ولی گذشت .. 

حتی می‌دونم با توجه به این تغییراتش ، ما اگر هم برگردیم به اون خونه ، قطعا رفتار بهتری خواهد داشت و اونقدر مستقل شده که زندگی خودمونو از اونا جدا کنه .. یا کمتر تحت تاثیر حرفاشون باشه .. 

ولی بازم همه این تغییرات باعث نمیشه راضی به برگشت بشم .. 

چون همسر هم عوض شده باشه ، شرایط اون خونه تغییر چندانی نکرده و هرچقدر هم که خانوادش خوب رفتار کنن ، اصل و ریشه و شرایط محیطی همچنان ثابته و نمیشه روش حساب باز کرد ..

اینا رو گفتم که بگم همسر دیگه تقریبا هربار خانوادشو میبینه از فروش خونه حرف میزنه و میگه که قصد برگشت نداره .. 

ولی اونا بی توجهی میکنن و ندید میگیرن حرفاشو ! 

اگه هم مادرش  ببینه حرفاش جدیه، با جدیت میگه من خودمو آواره نمیکنم و تمام ! 

ینی که هییییچ .. 

ینی که حالا حالاها قراره آواره باشیم یا مجبور شیم تسلیم شیم و برگردیم .. 

ینی که اون خونه خرج تعمیرات داره و ما هم با این دست خالی هیچ کاری نمی‌تونیم کنیم و ممکنه سال بعد سخت اجاره بره .. ( احتمال بلند شدن مستاجرمون هست ) 

هییییی ... اگر همسر اون امضاء رو نزده بود الان کار ما اینطوری به التماس و خواهش و تمنا و دست و پا زدن نمی‌رسید .. ! 

 

بگذریم 

همینکه همسر بهتر شده خداروشکر.. 

همینکه نزدیک مادر و پدرم هستم خداروشکر.. 

همینکه الان چالش ماشین خریدنو پشت سر گذاشتیم خداروشکر.. 

همینکه همسر سرکاری هست که دوستش داره خداروشکر.. 

همینکه دخترک همیشه خندان و پرانرژیه و دیگه کمتر بحث و کشمکش پدر و مادرشو میبینه خداروشکر.. 

همینکه از اون زندگی پر از استرس و جنگ و جدال عبور کردیم و الان آرامش بیشتری توش جاریه واقعا خداروشکر.. 

 

_______________________________

 

_ چندجایی درخواست کار پاره وقت در منزل دادم ، امیدوارم قبول کنن .. 

خسته شدم از این شدت نداری .. 

همسر گفته اگه قبول کنن کمکت میکنم ، چون نمیخوام با ماشین کار کنم تا کمتر فشار بهش وارد شه .. خودمم موافق این تصمیمش هستم ولی ظاهراً کوتاه نیومدم و وادارش کردم روی ماشین هم کار کنه .. گرچه به زور میره و زیادم کار نمیکنه ولی همینکه می‌دونه ول کن نیستم و تسلیم شده و گاهی یه چیزای کوچیکی واسه خونه میخره واسم کافیه فعلا .. 

تا خدا چی بخواد و چی پیش بیاد 

 

__________________________

 

_ وضعیت دخترخاله زیاد خوب نیست .. زندگیش مثل شیشه ای میمونه که اگه بشکنه قابل ترمیم نیست دیگه .. هیچ هیجانی واسش خوب نیست .. مثبت یا منفی .. باید روتین آرومی سپری کنه که خب زیادم عملی نیست با شرایط زندگی در این دنیا .. 

داره زندگیشو می‌کنه و امیدواره به آینده و ظاهراً هم کاملا سلامته .. کلی هم برنامه ریزی کرده برا اهدافش و داره عملیشون می‌کنه .. 

اما همه می‌دونیم چه خبره و نگرانشیم ..  خیلی نگران ..  فقط به روی خودمون نمیاریم و مدام تشویقش میکنیم .. 

خوبیش اینه که خاله زینب الگوی اون و همه ماست ..

که میشه در سخت ترین لحظاتم امیدوار بود و از حرکت نایستاد .. که میشه خوب زندگی کرد .. 

 

_____________________________

 

_ هیچ وقت نمیتونم دلیل منطقی واسه مقابل هم ایستادن هم وطنانمو پیدا کنم ! ؟ 

روزبروزم این قضیه داره جدی تر میشه و موضع گرفتنا سخت تر .. 

اگه من ادعا دارم پیرو اسلام حقیقی و اهل بیتم که نباید اینقدر متعصبانه برخورد کنم و مهر و محبت و انصاف نسبت به بنده های خدا رو فراموش کنم ، حتی اگه مخالف عقیده من باشن ! 

و اگه من ادعای انسانیت دارم و مخالف دین و دیانت ، که نباید اینقدر بی رحمانه قضاوت کنم بقیه رو و طرد کنم هرکی که شبیه من نیست !؟ 

 

در کل هر دو طرف نسبت به هم بی رحم شدن ، قضاوت میکنن و بجای خدا حکم صادر میکنن برا هم ! 

بخدا که اینا هیچکدوم عادلانه نیست .. منصفانه نیست .. مورد پسند یگانه پروردگار و محبوبمون نیست .. 

هیچ جا جنگ و خونریزی و کشتن آدما قشنگ نیست و حق هیچ انسانی نیست که بیگناه و در جهت مصلحت ها کشته بشه .. 

نه اون خانواده های یهودی و فلسطینی .. 

نه مسافران اوکراین .. 

نه ترور .. 

نه اون هموطنایی که بخاطر اعتراض و آزادی خواهی به خیابونا رفتن و کشته شدن .. 

نه اون هموطنایی که برای ارادت به شهید سلیمانی به قتلگاه رفتن .. 

و نه هرکسی که بی دلیل کشته میشه و خونش ریخته میشه .. 

 

واقعا ما رو چی شده ؟!  اینهمه جبهه گرفتن واسه چیه ؟

تحقیر و تمسخر و سرکوب کجای دین یا انسانیت،  تایید شده ؟! 

اصلا چی رو درست کرده تا حالا ؟! 

جز اینه که سرگرم هم شدیم و عده ای هم حسابی دارن میخورن و جمع میکنن و ... ؟! 

چی بگم .. 

 

 

 

 

 

 

 

  • ساره

دنبال به وبلاگم که حرفای دل منو بزنه .. که باهاش همزاد پنداری کنم .

هرچی میگردم اما پیدا نمیکنم ..

انگار که هرکی حرف دل خاص خودشو داره .. 

انگار که حرفای من فقط حرفای منه و جای دیگه ای قرار نیست بشنوم .. 

بعضی وقتا با خودم میگم ینی چند نفر تو دنیا مثل من ( یا من مثل اونا )  زندگی کردن یا میکنن؟!

نمی‌دونم .. شاید یه روزی جوابشو پیدا کردم .. 

اما یه چیزی رو خوب می‌دونم .. اونم اینکه اغلب وبلاگ نویسا مثل خودم نیاز به شنیده شدن و ارتباط دارن ولی نه از جنس حضوری و بیرونی ... برای همینه که می‌نویسن .. 

راستش دلم برای اون رفت و آمد وبلاگی خیلی تنگ شده ولی به واقع حوصله اون مزاحمو ندارم .. ( حتی اگه یه وقت بی هوا واسه یکی توی تلگرام کامنت بذارم ، اون سر و کله پیدا میشه ) 

بعضی وقتا میگم کاش شکایتمو پیگیری کرده بودم .. که الان راحت بودم .. 

ازش نمی‌ترسم ولی حوصلشو ندارم .. مثل یه مگس موزی میمونه واسم .. 

 

 

 

 

  • ساره

بالاخره تموم شد ، تعویض پلاک انجام شد و ماشین بنام من شد .. 

خداروشکر 

  • ساره