حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ تیر ۰۳ ، ۱۵:۴۹
  • ساره

 محل کار قبلی به همسر گفتن از نیروهای جدید راضی نیستن و دارن تلاش میکنن بالادستیا رو قانع کنن که حداقل همسر و همکارش برگردن. 

من که بعید می‌دونم بشه چون از اختیار اونا خارج شده ... 

ولی همسر خیلی امیدواره.. 

کار پیشنهادی فاطمه اینا هم در حد فرم پر کردن و مثلا اولویت قرار دادن همسر برای نیرو گرفتن بود ( ما حدود ۷ سال پیش متقاضی اینکار بودیم که متأسفانه نشد ) 

من خودم خیلی خیلی دلم میخواد این مورد بشه . باوجودیکه رسمی نیست ، حتی قراردادی هم نیست و امنیت شغلی نداره ، ولی عجیب به شرایط ما میخوره . 

امیدی که میگفتم همینه .. 

به لحاظ عقلانی و منطقی بدرد نمیخوره و حتی اگه بشه مشکلات خاص خودشو داره اونم با شرایط سنی همسر ، ولی نمی‌دونم چرا حسم میگه این بهتر از کار قبلی هست . 

ولی خب همینم خبری نیست و فکر بهش دلخوشیه فقط ..‌

تا خدا چی بخواد و چی پیش بیاد ... 

بعضی وقتا با خودم میگم نکنه قراره تا همیشه غصه شغل و درآمد همسرمو بخورم ؟!!!! 

چی بگم .. 

 

 

 

پ. ن

_ کارمند مجموعه ای که دخترک کلاس میره اونجا ، منشی مطب دکتر دندانپزشکم ، خانم همسایه  و .. چندتایی که الان فراموش کردم اسمشونو بیارم ، دقیقا کسایی هستن که مطمئنم اگه روابطمو بیشتر کنم باهاشون ، دوستای خوبی برای هم میشیم . 

اما خب ... نمیشه .. هم خودم فاصله رو حفظ میکنم هم اونا سرگرم کار و زندگی خودشون هستن و به سلام و علیک و لبخند راضی smiley

 

 

 

 

  • ساره

چقدر دلنشینه که ته دلت روزنه امید رو حس کنی .. 

حتی اگه دیدگاه واقع بینی احتمال منتفی شدنشو خیلی زیاد بدونه ، باز انگار دلت میخواد به همون یک‌درصد شدنه فکر کنی .. 

که شیرین و قشنگه .. 

و مثل نور به قلبت میتابه .. 

الهی امید هیچکس ناامید نشه .. 

 

 

 

  • ساره

همچنان از کار خبری نیست .. 

همسر به طور افراطی و بدون هیچ نظم خاصی ، چسبیده به تاکسی نتی و دنبال پیدا کردن کار نیست . 

شاید نباید گله کنم و ناراضی باشم .. 

ولی خب هستم .. 

چون با این وضعی که داره پیش میره احتمال کم آوردنش زیاده .. 

غذای درست و حسابی نمیخوره ، استراحت کافی نداره و خسته و داغون میاد خونه و چندتا  چندتا مسکن میخوره .. 

بی حوصله و کلافه ست هرروز .. 

و بعد که میاد دیگه نمیشه باهاش رفت بیرون ، حتی اگه چند ساعت بعدش باشه و استراحت کرده باشه ، حتی اگه مجبور به رفتن باشیم و بخاطر دوری یا بدمسیری راه چاره ای جز با ماشین  رفتن نداشته باشیم .. 

اگرم بیاد ، بدقلقلی می‌کنه ، فحش میده ، لجبازی می‌کنه و ... معمولا آخرش بحثمون میشه .. 

حالا من چیکار کنم اگه کاری پیدا نشه و این بخواد اینطوری ادامه بده ؟!!! 

خدایا کمکم کن .. 

 

 

 

پ.ن 

_ از کار پیشنهادی شوهر فاطمه هم خبری نیست فعلا.. قرار بوده اونجا صحبت کنه و اوکی بگیره بعد به همسر خبر بده که بره .. 

که هنوز تماس نگرفته .. 

دلم میخواد به فاطمه پیام بدم .. ولی هی چیزی درونم میگه صبر داشته باش ، دندون رو جیگر بذار .. شاید فرجی شد .. 

توروخدا دعامون کنید .. 

خدایا به برکت این ماه عزیز و امام حسینت نگاهمون کن 

  • ساره

خوشبحال دخترک ، توی این دو روز خونه این و اون رفته و حسابی بازی کرده ، شبم تا رسیدیم ، رفت روی تختش و بیهوش شد از خستگی ! 

ولی من همینکه سرمو میذارم رو بالش ، ذهنم هوشیار میشه و تمام کردار و رفتارم مثل آینه میاد جلو چشمام ، اونم با جزییات کامل !! 

بعدش تازه خودخوریها و خودسرزنشیهام شروع میشه و ... 

هووووف .. 

اصلا یکی از علتای علاقه داشتنم به مطالعه آخرشب همینه .. که کمتر درگیر فشار ذهنی بشم .. وگرنه نابود میشم .. 

دیگه اگه ببینم زور اون هجوم افکار بیشتره ، یه مسکنی چیزی هم میخورم تا مغزم خودش خاموش شه.. .

شاید باورکردنی نباشه .. من واقعا از این فشار ذهنی فراری و بیزارم .. مثلا همین الانم که به نوشتن پناه آوردم بخاطر همینه .. که وقت بخرم .. چون به محض مواجه شدن با سکوت و سکون حمله ها شروع میشه .. ولی خب انگار برای دفعشونم قدرتی ندارم . 

نمی‌دونم .. 

شایدم باید از مشاور کمک بگیرم .. چون هرچی بیشتر میگذره ، بدتر میشم .. و ضعیف تر ..‌

 

 

  • ساره

از روی که بیکار شده ، روی ماشین کار می‌کنه .. 

اینکه بیکار ننشسته توی خونه خوبه .. ینی خیییییلی خوبه .. 

در مقایسه با چند سال پیش که هنوز تو اون خونه بودیم و کار نمی‌کرد ، عالیه .. 

اون موقع اگه کارم میکرد ، وقتی میومد خونه اونقدر بداخلاقی میکرد که منو از زندگی سیر میکرد .. ! 

الان اما اینطوری نیست .. خودش میخواد بره بیرون کار کنه ، خودش حواسش هست .. وقتیم میاد با قبل از رفتنش تفاوتی نداره .. شاید حوصله نداشته باشه و خسته باشه ، ولی دیگه اذیتم نمیکنه ، تلافی نمیکنه ... 

که اینا همه خیلی خیلی خوبه خداروشکر ..

ولی ... 

اساسی دنبال کار نیست دیگه .. 

هرروزش به همون روز خلاصه میشه و پیگیر هیچ آگهی کاری هم نیست .. 

مگه اینکه یکی از یه جا بهش پیشنهاد بده .. 

که به لطف اطرافیان دلسوز این مورد کمابیش پیش میاد برامون .. ( دیگه همه فهمیدن بیکار شده .. و منم واسم مهم نیست ، چون بخاطر سنش دیگه براحتی کار پیدا نمیشه و ما مجبوریم از دیگرانم کمک بخوایم) 

همسر هم پیشنهادها رو بالا و پایین می‌کنه و چک می‌کنه .. اما درست و حسابی جواب نمیده .. 

که خب از دست منم کاری برنمیاد .. 

هم تجربه ثابت کرده اصرارو تلاش من فایده ای نداره برای مثلا فلان کار .. 

هم اینکه از نظر روانشناس خانواده ، چون اونی که کار می‌کنه همسر هست ، باید خودشم تصمیم گیرنده نهایی باشه و بخاطر روحیات خاصی که داره ( اهل هرکاری نیست ) نمیشه بهش سخت گرفت که بدتر نکنه اوضاع رو .. 

تنها کاری که تونستم بکنم این بود که قاطعانه ازش بخوام دل خوش به تاکسی نتی نباشه و حتما توی یه فرجه مشخص کار پیدا کنه .. 

کار با درآمد روزانه ، بدون بیمه هیچ امنیت شغلی نداره و برای همسر من که به قولی مودی هست ، اصلا مناسب نیست . 

در هر صورت امیدوارم به فکر باشه وگرنه به اختلاف میخوریم متاسفانه.. 

کاش این قضیه درست بشه برای همیشه ... کاش .. 

 

 

پ.ن 

_ از محل کار قبلیش هیچ خبری نیست و اصلا انگار نه انگار یه روزی اونجا بوده .. نه تماسی نه خبری .. 

به همسر گفتیم بره شکایت کنه بلکه حقش ضایع نشه .. حاجی هم موافقه.. بنده خدا خودشم غافلگیر شده از این اتفاق .. 

ولی همسر میگه یکم دیگه صبر کنم ببینم خبری میشه یا نه .. 

 

 

_ شوهر فاطمه هم یه مورد پیشنهاد داده که شرایطش خیلی بهتر از پیشنهادات بقیه ست .. خودمم ته دلم دوست دارم که همین بشه و همسر قبول کنه ، چون به روحیه همسر خیلی نزدیکه .. 

فقط .. 

خب حس خوبی ندارم دیگه .. 

البته انصاف نیست اگه نگم فاطمه و همسرش تا حالا خیلی خیلی هوای همسر رو داشتن و این اولین بار نیست که اینکارو میکنن.‌. 

پس من نباید بی منطق باشم و بدقلقی کنم .

ولی خب احساسم الان خوب نیست و نیاز داشتم اینجا درددل طوری بیانش کنم .. 

بهرحال اگه خدا خواست و شد ، حتما ازشون تشکر میکنم ، بدون در نظر گرفتن حواشی ها .. 

توکل بر خدا 

 

 

_ میشه برامون دعا کنید ؟ 

همه ی سعیمو میکنم جلوی دخترک خودداری کنم و بروز ندم چقدر احساس عجز میکنم ، اما میترسم همسر اونقدر دست دست کنه که یهو کنترلمو از دست بدم و .. 

کاش با آرامش همه چی ختم به خیر بشه .. 

کاش فرجی حاصل بشه و این دغدغه برای همیشه تموم بشه .. 

 

 

_ همسر با صاحبخونه حرف زد ، قیمت اجاره دوبرابر شده انگار ... و ما هنوز جواب قطعی ندادیم برای موندن .. ولی شدیدا نگاه خانوادش نشون میده که انتظار برگشت دارن .. 

شاید درست نباشه ... ولی حس میکنم منتظر هستن دیگه ببینن ما خسته شدیم و قصد برگشت داریم .. چون ظاهراً چیزی نمیگن .. اما مرتب میپرسن چیکار کردین ؟ چی شد ؟ و بعد سکوت میکنن بدون هیچ حرف و اظهار نظری ... 

دروغ چرا ، سکوت و نگاهشون خیلی اذیتم می‌کنه ... 

منم خسته شدم از این وضع ... 

ولی نمیتونم برگردم .. نمیخوام برگردم .. اصلا نمیشه برگشت .. 

کاش می‌فهمیدن .. 

کاش ... 

لعنت به اون وکالتنامه .. لعنت ... 

 

 

 

 

 

 

  • ساره

میگه خدا بزرگه ، بالاخره کار پیدا میکنم دوباره ، ناامید نشو .. 

میگم من از خدا هیچوقت ناامید نمیشم .. به بزرگیشم شک ندارم .. ولی از تو ناامیدم .. به کار پیدا کردن خودت شک دارم .. مشکل من خدا نیست .. تویی !!

  • ساره

همسر بیکار شد !! 

خیلی یهویی و ناگهانی !

پیمانکارشو جواب کردن  ، همراهش عذر تمام نیروهاشو  هم خواستن !

به همین راحتی ! 

یه وعده دادن البته .. 

که شنبه بیاین فرم تقاضای کار پر کنید ببینیم چی میشه !!!!!

چطوری جلوی اشکامو بگیرم جلوی این بچه آخه ؟؟!!!! 

 

  • ساره

وقتی مادر و پدرت پا به سن میذارن ، خودبخود نسبت به همه افراد مسن احترام بیشتری قایل میشی .. 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۵۵
  • ساره

_ مثلا کاش میشد زیر سایه درخت پر از شاخ و برگ ، روی چمن های خنک دراز کشید و خیره شد به آسمون بزرگ خدا ... 

حیف که نمیشه .. 

ینی برای من نمیشه .. 

 

___________________ 

 

_ مثلا کاش میشد دخترخاله به حرفام گوش بده و بجای نمک پاشیدن روی زخمای زندگیش ، دنبال درمان باشه و خوبشون کنه .. 

یا مثلا کاش خاله زینب بود که میتونستیم در مورد مشکلاتمون باهاش حرف بزنیم و مطمئن باشیم کمکمون می‌کنه تا حل بشه .. 

 

 

______________

 

_ مثلا کاش مسئله کار همسر برای همیشه درست میشد و نصف دغدغه ها و فشار روحیم توی زندگی حل میشد .. 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۳۶
  • ساره