- ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۰۲
با مشاور حرف زدم
هم مشاور خودم ، هم تلفنی با یکی دیگه ..
چقدر خوب بود ، چقدر آروم شدم
انشالله میام تعریف میکنم
ساعت از نیمه گذشته و منم و بیخوابی و یک عالمه حرف ..
حرفایی که الان بیشتر از همیشه نیاز به نوشتنشون دارم ولی زمان اجازه تایپ کردنشونو نمیده..
و این اولین شبی نیست که دچار چنین شرایطی میشم و بناچار همون خواب پریشون رو انتخاب میکنم، بلکه فرداش بهتر باشم تا بتونم بنویسم اما ... هم میل نوشتنم کم میشه ، هم دوباره گرفتار محدودیت زمان میشم ..
بهرحال چاره ای نیست .. باید رفت ..
پ.ن
_ دخترک ازم میپرسه آیا منم زمانی دفتر خاطرات داشتم ؟
جواب میدم آره .. اون روزا که کامپیوتر و لپ تاب و گوشی ای در کار نبود ، منم دفتر خاطرات داشتم ..
بعد لبخند میزنم و غرق در فکر میشم ...
حس میکنم اغلب وبلاگ نویسا ، کانال نویسا و بلاگرا هم یه زمانی دفتر خاطرات داشتن ..
نمیدونم ..
انگار نوشتن حال آدمو خوب میکنه ..
وقتی یکی بهم میگه نماز و روزه هات قبول باشه ، خجالت میکشم ...
وقتی سوار تاکسی میشم و راننده بخاطر من سیگارشو خاموش میکنه چون فکر میکنه روزه ام ، خیلی خیلی خجالت میکشم ..
خوشبحال همه اونایی که میتونن روزه بگیرن ، نه بخاطر این حرفا .. بخاطر اون حس خوبش زمان افطار .. بخاطر قبولی توی این امتحان الهی ..
نمیدونم قبلاً گفتم یا نه ..
من همیشه روزه گرفتن واسم سخت بود، همیشه واقعا شکنجه میشدم انگار تا برسه به وقت افطار ! و هیچ وقت حوصله دیدن حال خوب آدما و استقبالشون از این ماهو نداشتم ، اصلا بدم میومد که چرا برای زجر کشیدن باید خوشحال بود !
گرسنگی و تشنگی منو از پا در نمی آورد ، ولی حالم خیلی بد میشد ، بی حالی و ضعف و تهوع رو هم اضافه کنید .
این اواخر که تا دو سه ساعت بعد از افطار هم نمیتونستم سرپا باشم .
و خب بعدش خواب و سحری ( که میل به خوردنش نداشتم بخاطر همون تهوع ) و دوباره فرداش روز از نو و روزی از نو ..
تنها چیزی که باعث میشد ادامه بدم ، همون حال خوب زمان افطار بود .!
بعدها که دوره های مدی تیشن و اینا رو گذروندم ، فهمیدم ریاضت کشیدن جزء جداناپذیر تعالی روح هست ، و برجسته ترین مثالشم همون مرتاض های هندی هستن که با پرهیز کردن و ریاضت کشیدن به قدرت های ماورایی میرسن.
برا همین اکثر روزه دارها ، این حس خوبو تجربه میکنن . یه جور پالایش روحیه دیگه ..
حالا اضافه بشه نیت الهی که ماورای همه نورهاست ..
باوجود همه این حرفا بازم روزه داری واسم سخت بود تا اینکه سردرد هام روزبروز بیشتر شد و رسید به اینجا ..
درست همینجا که یک روز که هیچ ..حتی برای ساعتی هم نمیتونم بدون آب یا غذا یا استراحت طی کنم و اگه بدنم به یکیش نیاز داشته باشه و اهمیت ندم ، حمله شروع میشه و هر دفعه انگار یه جون از جون هام کم میشه ! و اکثر مواقع چند شبانه روز طول میکشه تا به حالت عادی برگردم !
و خدا میدونه روزهای ماه رمضون دیگه چقدر حسرت میخورم بابت از دست دادن اون حال خوب .. اون سختی کشیدن یا حتی شکنجه دیدن !
آره خوشبحال همه روزه دارا ..
_ رای ندادم مثل همه سالهای گذشته .. همون موقع که رنگ ها شد نماد ، دعواهای جناحی بالا گرفت و مردم افتادن به جون هم ..
همون موقع که توی مناظره ها تحقیر و به زیر کشیدن و کوچیک کردن همدیگه رو دیدم ..
رای ندادم اما افتخار هم نکردم ..
شعار ندادم که باید رای داد یا نباید رای داد ..
چون باید و نباید های هیچکدومو قبول ندارم ..
در اصل بایدی وجود نداره..
نه چنگ زدن به ریسمان خون شهدا برای یارکشی سیاسی واسم معنا داره ..
نه خشم و غصب اسلام ستیزها به بهانه نفرت از نظام ..
نه وظیفه ای که که تعریف میشه رو قبول دارم
و نه خیانت ..
من فقط یک فرد بالغ ناراضی هستم ..
که فکر کنم جایگاه و هویت مستقلی توی این جامعه نداره .. خخ
پ.ن
_ ینی میشه روزی برسه که یارکشی و کشمکشها تموم بشه ؟!
_ عمیقأ ناراحتم از اینکه مامانم باید گستاخی ها رو تحمل کنه چون رای داده .. !
و یا من برچسب ضد دینی بخورم چون رای ندادم ..
جهان هستی خیلی خیلی بزرگتر از دریچه نگاه و اعتقاد ماست .. کاش میتونستم اینو فریاد بزنم .. کاش میتونستم اینو شعار بدم .. حیف که هیچی نیستم