حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

سلام خوش آمدید

ساعت نزدیک یک نیمه شبه ...

فکر و نگرانی نمیذاره بخوابم .. 

ینی میشه تا ظهر تکلیف کار همسر روشن بشه ؟! 

برام دعا کنید .. 

کاش خیرمون تو این کار باشه و درست شه..

خدایا کمکم کن .. 

 

  • ساره

وقتی مضطرب میشم ، به طرز افراطی گوشی بازی میکنم ... 

مثل الان .. 

هی با خودم میگم اگه هفته آینده خبری از کار نشه چیکار کنم ؟!

نکنه همسر دیگه دنبال کار نره !؟...

 

یا اون ماجرا ... از کی اینقدر جدی شد ؟! 

شاید بوده و من نمیدونستم !

کجا اشتباه کردم ؟! 

چرا آخه ؟!

و ... و ... 

مطالعه و ذکر و خونه داری همه موقتیه ... 

ینی تا وقتی انجام میدم آرومم .. 

ولی بازی فکری ، ذهنمو درگیر می‌کنه و حواسمو پرت .. .

واسه همینه که غرق میشم توش .. 

  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ تیر ۰۳ ، ۱۲:۱۰
  • ساره

فاطمه پیام داده بهم و رسماً واسه عاشورا دعوتم کرده ، چندبارم تاکید کرده که منتظرتونیم و حتما بیاین . 

هنوز نمی‌دونم میریم یا نه .. 

ولی اگه رفتیم دعام کنید ..‌

دوست ندارم توی یه مشکل حل نشده باقی بمونم .. 

عذاب میکشم .. 

من نمیتونم بد رفتار کنم ، جدی باشم یا هرچیز دیگه ..  اونا هم خانواده محترمی هستن . دلم میخواد خوب ببینم همه چیو و تمام کنم این قصه رو برای همیشه .  

 

دعا کنید بتونم با خودم کنار بیام و از این مسئله هم عبور کنم .

 

 

 

  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ تیر ۰۳ ، ۱۴:۳۶
  • ساره

کاش مثلا تو همین دنیا پیام خدا بدون واسطه بهم می‌رسید .. 

که بشینم و دستمو بذارم زیر چونه م و بگم خوب نیستم ... 

و اون بگه آره ... همه چیو دیدم ... همه چیو فهمیدم .. می‌دونم چقدر به آغوش امنم نیاز داری .. من کنارتم ... خودم درستش میکنم ... 

و....

درستش کنه ..‌

کاش مثل دوران مجردیم میتونستم بدون دغدغه با دوستام درددل کنم و از عمیق ترین حس های درونم حرف بزنم ..  بی اونکه از قضاوت بترسم و اونام گوش بدن و بعد با هم ریز ریز بخندیم ، چرت و پرت تحویل هم بدیم و ازش عبور کنیم ...

 

 

نمیشه ... 

از یه جایی به بعد همه چی زندگی آدم عوض میشه ..‌

حرفهایی میمونه ته دل آدم که نه می‌تونه بیرونش بریزه تا سبک شه و نه می‌تونه نگهش داره و ازش حرف نزنه !

 

و الان من اینجام .. 

چون ... 

 نمیتونم حرف بزنم .. توضیح بدم .. شرح حال بدم .. .

فقط می‌خوام قلبم ، ذهنم ، آروم بگیره .. 

خدایا کمکم کن 

 

 

  • ساره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ تیر ۰۳ ، ۱۵:۴۹
  • ساره

 محل کار قبلی به همسر گفتن از نیروهای جدید راضی نیستن و دارن تلاش میکنن بالادستیا رو قانع کنن که حداقل همسر و همکارش برگردن. 

من که بعید می‌دونم بشه چون از اختیار اونا خارج شده ... 

ولی همسر خیلی امیدواره.. 

کار پیشنهادی فاطمه اینا هم در حد فرم پر کردن و مثلا اولویت قرار دادن همسر برای نیرو گرفتن بود ( ما حدود ۷ سال پیش متقاضی اینکار بودیم که متأسفانه نشد ) 

من خودم خیلی خیلی دلم میخواد این مورد بشه . باوجودیکه رسمی نیست ، حتی قراردادی هم نیست و امنیت شغلی نداره ، ولی عجیب به شرایط ما میخوره . 

امیدی که میگفتم همینه .. 

به لحاظ عقلانی و منطقی بدرد نمیخوره و حتی اگه بشه مشکلات خاص خودشو داره اونم با شرایط سنی همسر ، ولی نمی‌دونم چرا حسم میگه این بهتر از کار قبلی هست . 

ولی خب همینم خبری نیست و فکر بهش دلخوشیه فقط ..‌

تا خدا چی بخواد و چی پیش بیاد ... 

بعضی وقتا با خودم میگم نکنه قراره تا همیشه غصه شغل و درآمد همسرمو بخورم ؟!!!! 

چی بگم .. 

 

 

 

پ. ن

_ کارمند مجموعه ای که دخترک کلاس میره اونجا ، منشی مطب دکتر دندانپزشکم ، خانم همسایه  و .. چندتایی که الان فراموش کردم اسمشونو بیارم ، دقیقا کسایی هستن که مطمئنم اگه روابطمو بیشتر کنم باهاشون ، دوستای خوبی برای هم میشیم . 

اما خب ... نمیشه .. هم خودم فاصله رو حفظ میکنم هم اونا سرگرم کار و زندگی خودشون هستن و به سلام و علیک و لبخند راضی smiley

 

 

 

 

  • ساره

چقدر دلنشینه که ته دلت روزنه امید رو حس کنی .. 

حتی اگه دیدگاه واقع بینی احتمال منتفی شدنشو خیلی زیاد بدونه ، باز انگار دلت میخواد به همون یک‌درصد شدنه فکر کنی .. 

که شیرین و قشنگه .. 

و مثل نور به قلبت میتابه .. 

الهی امید هیچکس ناامید نشه .. 

 

 

 

  • ساره

همچنان از کار خبری نیست .. 

همسر به طور افراطی و بدون هیچ نظم خاصی ، چسبیده به تاکسی نتی و دنبال پیدا کردن کار نیست . 

شاید نباید گله کنم و ناراضی باشم .. 

ولی خب هستم .. 

چون با این وضعی که داره پیش میره احتمال کم آوردنش زیاده .. 

غذای درست و حسابی نمیخوره ، استراحت کافی نداره و خسته و داغون میاد خونه و چندتا  چندتا مسکن میخوره .. 

بی حوصله و کلافه ست هرروز .. 

و بعد که میاد دیگه نمیشه باهاش رفت بیرون ، حتی اگه چند ساعت بعدش باشه و استراحت کرده باشه ، حتی اگه مجبور به رفتن باشیم و بخاطر دوری یا بدمسیری راه چاره ای جز با ماشین  رفتن نداشته باشیم .. 

اگرم بیاد ، بدقلقلی می‌کنه ، فحش میده ، لجبازی می‌کنه و ... معمولا آخرش بحثمون میشه .. 

حالا من چیکار کنم اگه کاری پیدا نشه و این بخواد اینطوری ادامه بده ؟!!! 

خدایا کمکم کن .. 

 

 

 

پ.ن 

_ از کار پیشنهادی شوهر فاطمه هم خبری نیست فعلا.. قرار بوده اونجا صحبت کنه و اوکی بگیره بعد به همسر خبر بده که بره .. 

که هنوز تماس نگرفته .. 

دلم میخواد به فاطمه پیام بدم .. ولی هی چیزی درونم میگه صبر داشته باش ، دندون رو جیگر بذار .. شاید فرجی شد .. 

توروخدا دعامون کنید .. 

خدایا به برکت این ماه عزیز و امام حسینت نگاهمون کن 

  • ساره